🦋10🦋

388 73 10
                                    

بدون خوردن چیزی و با اعصابی داغون به اپارتمانش برگشت و سعی کرد وقتش رو صرف چک کردن اسناد تلنبار شده تو ایمیل باکس لپتاپش بکند.
♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ درمورد دلیل بهم خوردن حال نامجون با مینا حرف میزد .
_من نگرانشم مینا این وضعیت نباید ادامه پیدا‌کنه ‌. نامجون قبلا خیلی ارومتر بود اما الان رو زمین بند نمیشه . یک شبهایی جاش رو خیس میکنه و حتی یک بار شنیدم داره با شیوون خیالی صحبت میکنه
+چییی به روانشناس گفتی ؟؟؟خدای من چیکار کنیم که یادش بره بچم داره از دست میره
_روانشناس گفته یک دوست و هم بازی میخواد گفت باید دورش شلوغ باشه که زودتر فراموش کنه اون اتفاق رو ....خب .... من و تو و جونگکوک نمیتونیم همیشه کنارش باشیم مخصوصا که داری میگی تو کار شرکتتون مشکلات به وجود اومده و اگر اینطوری ادامه بدین ضرر محتمل میشید ...
+خب پیشنهادی داری؟؟؟
_ببین من نمیدونم شوهرت با پرستار و خدمتکارا چ مشکلی داره .میدونم دوست نداره تو خونه اش باشند ولی نامجون الان به شدت به یک پرستار و معلم تمام وقت نیاز داره . تا هم باهاش بازی کنه هم۲۴ساعت حواسش بهش باشه
+این عالیه تهیونگ چرا زودتر نگفتی !راضی کردن جونگکوک با من !!!
باید توسایت کاریابی اعلامیه بزنم !
♡♡♡دوروز بعد♡♡♡
جونگکوک با لبخند پیروزی از هواپیمای شخصیش خارج شد و هوای کره را نفس کشید . توانسته بود که اسمیت رو راضی کند تا سهامش را به مدت سه ماه نگه دارد و اگر رشد چنددرصدی نداشت به قیمت دوبرابر به جونگکوک بفروشد
جونگکوک تو اینده ی رابطه اش رو با اسمیت تمام میکرد اما فعلا بهش احتیاج داشت
ساعت ۶ونیم صبح بود و کوک ساعت ۹ جلسه ی سهامداران داشت پس بیخیال رفتن به عمارت شد
به جاش به راننده گفت به ارپاتمانش که بسیار نزدیک شرکت بود و جونهو هم در انجا زندگی میکرد برود
جونهو که اماده رفتن به شرکت بود با دیدن جونگکوک اشک تو چشماش جمع شد وبه سمت جونگکوک دوید و خودش رو توی اغوشش انداخت و های های گریه کرد.
جونگکوک از واکنش جونهو تعجب نکرد این پسر به شدت بهش وابسته شده بود . و از وقتی که ان اتفاق برای نامجون افتاده بود کوک به اپارتمانش نرفته بود و حتی بیرون از شرکت همو ندیده بودند
_رییس خیلی بدی تو رفتی انگلیس و به من نگفتی من نگرانت شدم . چرا بامن اینکارو میکنی نکنه... نکنه ... ازمن خسته شدی؟؟؟من اشتباهی کردم ؟؟
+جونهو خودت میدونی که چقدر اوضاع بهم ریخته است . یکی از دشمنام داره کاری میکنه برشکست شم . بچم داره از دست میره و من گیر افتادم جونهو دارم از خستگی کم‌میارم تو دیگه دردی رو دردام نشو جای اروم کردنم ...
یک کت و شلوار مناسب برام اماده کن میخام حموم کنم
جونهو سرش رو تکون داد و گفت :چشم آقای رییس
جلو رفت و بوسه ای به لب کوک زد . کوک بدون حرف کنار کشید و به حمام رفت ‌ دوشی گرفت و صورتش را با تیغ مخصوص خودش شیو کرد .
بعد از بیرون حمام با دیدن کت و شلوار انتخابی جونگهو لبخندی زد . این پسر خوش سلیقه بود . کمی با حوله نشست تا بدنش خشک بشود جونهو کمی بعدبا قهوه ی مورد علاقه جونگکوک برگشت . میدونست که احتمالا چیزی نخورده پس تیکه کیکی تازه که دیشب خودش پخته بود و توی یخچال داشت هم کنارش گذاشته بود .
جونگکوک با دیدن قهوه وکیک لبخند زد این پسر همیشه به فکر همه چیز بود .
جونهو به سمت جونگکوک رفت و موهاش رو با حوله ی کوچک خشک میکرد . جونگکوک داشت از قهوه و کیکش لذت میبرد .
_رییس ممنون !
+هووم چرا؟
_شما دوباره واسه ی مادرم پول فرستادید! ممنونم اما رییس لازم نیست من با حقوقی بهم میدید میتوانم از پس خرج خانواده بربیام

+بس کن جونهو خودم خواستم که کمک کنم !تو خواهر دانشجو داری بیخیال این بحث باش هر بار تکرارش نکن
_اما من ....
+هففف جونهوووو
... برو شرکت من نیم ساعت دیگه میام نمیشه باهم بریم .
_چشم رییس
جونهو مظلومانه گفت و بعد بوسیدن گونه ی جونگکوک اتفاق رو ترک کرد .
♡♡♡♡♡♡♡
بعد از اتمام جلسه ی سهام داران ،مینا به همراه سه نفر از مدیران ارشد در سالن ماندند و بقیه سهامداران با صورتهای گشاده و راضی از سالن خارج شدند .
مینا به شوخی گفت :امروز خیلی خوشتیپ شدید جناب جئون حواس تمام سهامدارا جای حرفاتون به تیپتون بود!اب و هوای انگلیس خوب بهتون ساخته ؟!
جونگکوک با خبرایی که از راننده گرفته بود کمی اوقاتش تلخ بود ولی نمیخواست جلوی مدیران دیگه همسر سابقش خراب کند پس فقط لبخندی کجی زد و چیزی نگفت
وانگ گفت:جناب جئون شما واقعا عالی بودید این برنامه، راهبردی و خیلی تکنیکیه ولی ریسکش بالاست ‌ واگر غلط اجرا بشه ممکنه ضرر جبران ناپدیری بهتون بزنه
لبخندی زد و گفت: خوب میدونم اقای وانگ ،ولی پرنده ای که از ترس سقوط نپره تا ابد پرواز کردن رو یاد نمیگیره
دومدیر دیگر تایید کردند کمی راجب مسایل مختلف شرکت صحبت کردند و در پایان بعد از یک ساعت هر کدام به بخش خود رفتند .
_میناشی وقت داری باهم حرف بزنیم
جونگکوک بعد رفتن بقیه مدیرها نگاهی به مینا کرد وگفت :
میشه بهم بگی چرا من باید امروز صبح میفهمیدم که پسرم یک شب بستری بوده؟؟؟؟ مگه من پدرش نیستم چرا به من اطلاع ندادی
مینا که نگرانی جانگکوک رو درک میکرد .گفت:
آرام باش جانگکوک چیز خاصی نبود یک رو دل ساده بود که دلیلشم زیاد پیتزا خوردنش بود. تهیونگ به پیشنهاد دکتر شب رو تو بیمارستان بستریش کرده بود همین... زنگ میزدم خبر میدادم که همون موقع خلبان تو هواپیما مجبور میگردی دور بزنه برگرده و کارتم انجام نمیشد خوبه حالش!
من و تهیونگ کل دوروزی که نبودی پیشش بودیم و جونگکوک نامجون با شیوون خیالی حرف میزنه!!!
جونگکوک که سرش به دستش تیکه داده بود با شنیدن حرف اخرش به شدت سرش رو چرخوند وگفت چیییی داری میگی
مینا از فرصت استفاده کرد دست جونگکوک رو گرفت و با لحنی نگرانی گفت :این اتفاق براش سنگین بوده نباید تنهاش بزاریم اما کوک این شرکت تو خطره اینده ی شرکتم اینده ی نامجون رو میسازه نمیتونیم بیست و چهار پیشش باشیم
روانشناس گفته حتما یک بزرگتر کنارش باشه تا حواسش رو از شیوون خیالی پرت کنه شاید بهتره براش پرستار بگیرم
اهم
باصدای وانگ هردو سمتش برگشتن مینا دستش رو کشیدو پرسید چیزی شده اقای وانگ؟
_خیر تلفن همراهم رو جا گذاشته بودم و خب ناخواسته کمی از حرفاتون رو شنیدم اگر پرستار لازمید من یک پرستار خیلی خوب سراغ دارم
مینا با خوشحالی پرسید واقعا میگید ؟؟
_البته خانم کیم ! دوسال پرستار نوه ام بوده و شخص بسیار محترم ودرست کاریه...اگر پسرم و همسرش به امریکا نمیرفتند بیکار نمیشدند
مینا :شماره ی اون خانم رو به من میدید؟
اقای وانگ‌بالبخند گفت چشم و ایشون اقاست !
♡♡♡♡ سه روز بعد♡♡♡♡
-ددی تو تازه برگشته بودی دوباره میخای ولم کنی ؟؟؟
+پسر قشنگم زود میام الان برو داخل که هوا سرد شده اصلا چرا صبح به این زودی بیداری تنبل خان؟؟
نامجون چیزی نگفت و خودش رو بیشتر به پای جونگکوک چسباند وگفت :دد نروووو من نمیخام تنها باشم
جونگ کوک عقب رفت و جلوی نامجون زانو زد تا هم قدش بشه و شروع به نوازش سرش کرد تنها نیسی که جونهو هست و امروز پرستار جدیدت میاد .
پسر خوبی باش و پرستارت رو اذیت نکن باهاش مودب باش هوووم؟ اونوقت من برای پسرم یک سوغاتی خوشگل میارم
_باشه ددی

You Make My Haert BeatМесто, где живут истории. Откройте их для себя