🦋9🦋

342 70 3
                                    

توی ماشین نشسته بودند نامجون روی پای تهیونگ خوابیده بود و تهیونگ به صدا به منظره بیرون از شیشه ی ماشین نگاه میکرد گوشی جونگکوک زنگ خورد منشی اش بود
آقای رییس یک دردسرررر جدید
چی شده؟
آقای اسمیت میخواد همه سهامش رو از شرکت بیرون بکشه
اوه این مقدار زیادیه چقدر یهویی.. دلیلش رو نگفت؟
نه ولی من فکر میکنم به اوضاع این دو سه ماه و بازدهی شرکت مربوط میشه هم چنین شعبه بوسان خیلی به ما ضرر وارد کرد.و نمیدونم ازکجا متوجه شده این ماجرا شده
هففف حالا باید چیکار کنیم
باید برم انگلیس و شخصا خودم باهاش حرف بزنم . بگو هواپیمای شخصیم رو آماده کنند تا دو سه ساعت دیگه اونجام !من نمیزارم که ضرر کنیم
روی منشی اش قطع کرد وشماره ی مینا رو گرفت: های کوک امیدوارم کار خبلی مهمی داشته باشی که ساعت ۴ صبح زنگ میزنی
کوک نفس عمیقی کشید و گفت مینا حواسم به اختلاف ساعت نبود اینجا ساعت ده شبه . مینا من اسمیت لعنتی میخواد سهام کوفتیشو واگذار کنه باید برم جلوشو بگیرم . ازش وقت بخرم اگر فقط خرابکار شعبه ی بوسان نبود همش رو خودم میخریدم باید یک جوری وقت بخرم خودت میدونی که اون اسمیت چقدر کفتارصفته مجبورم برم انگلیس و نامجون رو تنها بزارم . هرچی سریعتر بیا خونه میدونی از اینکه بچه ام با خدمتکارا تنها باشه متنفرم .
کارم تا فردا شب تمومه ولی مگه تهیونگ نیست ؟من گفتم بیاد عمارت که نامجون تنها نباشه !!!
جونگکوک نگاهی به چشم تهیونگی که بهش میکرد و گفت :من به شوهرت اعتماد ندارم . همش چیزهای بد یاد نامی میده . یادش داده بگه سوکجین اوپا!!!.
تهیونگ نتونست جلو لحن شاکی جونگکوک مقاومت کند و نخندد . جدا از کرده اش راضی بود ‌موقعی که این کلمه یاد نامجون میداد میدونست که جونگکوک چقدر روی تربیت بچه اش حساس شده و کمی شوخی اش گرفته بود .
مینا: من فرداشب میام و تهیونگ فردا کارشو کنسل میکنه و از نامی مراقبت میکنه تو با خیال به انگلیس برو ...
♡♡♡♡♡♡
جونگکوک نیازی به جمع کردن وسایل نداشت همه چیزی که برای سفر کاری داشت همیشه در دسترس و اماده بود بعد از رساندن تهیونگ و نامجون به عمارت راننده اورا به سمت فرودگاه اختصاصیش برد. طول سفرش اسناد و مدارک روچک میکرد و متن قرارداد ها رو بررسی میکرد بالاخره چتد ساعت بعد هواپیما توی فرودگاه اختصاصیش توی لندن فرود امد جونگکوک تقریبا یک شبانه روز نخوابیده بود . و موقع فرود ساعت ۱۰ شب بود تصمیم گرفت که کمی استراحت کند به اپارتمانش توی مرکز لندن رفت و شب را انجا گذراند
♡♡♡در همان ساعت♡♡♡
تهیونگ با صدای ترسیده اجوما از خواب بیدار شد :
آقا...اقای کیم ... ارباب زاده حالش خوب نیسسسستتت چیکار کنم ؟
تهیونگ با شنیدن این خبر از جاش پرید و به سمت اتاق نامجون دوید . با دیدن نامجونی که از درد ناله میکنه و قطرات درشت عرق روی پیشانیش نشسته کنارش زانو زد و برای اندازه گیری دمای تب دستش روی پیشانیش گذاشت نامجون با حس دست سردی روی پیشانیش چشماشوباز کرد و با دیدن تهیونگ نالید تهیونگ آپااا شکمم ... شکمم خیلی درد میکنه
تهیونگ بایاد آوری پرخوری نامجون سر شب و خوابیدنش سر غذا احتمال رو دل کردن نامجون رو داد. به اجوما گفت لباسهای خواب نامجون رو عوض کنه و خودشم هم برای تعویض به اتاقش رفت و خیلی سریع لباس هاش رو عوض کرد سویچ و کیف پولش رو برداشت وبه اتاق نامجون رفت و با دیدن حال بدش اورا بغل کرد و به سمت ماشینش رفت آجوما با دیدنش گفت
اقای کیم میخواید منم باهاتون بیام
تهیونگ رد کرد و گفت شما تو خونه بمونید بهتره ...من خودم هستم.
جونی به تنهایی به بیمارستان برد
♡♡♡صبح روز بعد ♡♡♡
تهیونگ داشت کارهای ترخیص نامجون رو میکرد . دیشب دکتر گفت برای احتیاط بیشتر باید بستری بشه با ورود به اتاق نامجونی رو دید که داره با انژو کت تو دستش ور میره به سمتش دوید و گفت یااا جئون نامجون بس کن الا خونریزی میکنه
نامجون با دیدن تهیونگ با چشم های خیس گفت :ددی درد میکنهههه درش بیار لطفااا
تهیونگ سر نامجون رو نوازش کرد و پرستار رو صدا زد . طولی نکشید زنی میانسال وارد اتاق شد
تهیونگ سلامی و مودبانه از پرستار خواست که انژوکت سرم رو بیرون بکشد
نامجون ترسیده دست تهیونگ رو فشار میداد
پرستار به ارومی انژوکت رو بیرون کشید و جاشو چسب زد و با لبخندبه نامجون گفت افرین پسر شجاع تمام شدد الا میتونی بری خونه دیگه یهویی کلی پیتزا نخوریااا
چشم‌خانم پرستار
ددی تهیونگ؟ ددی جونگکوک کجاست ؟
رفته سفرکاری !!
قیافه نامجون اویزون شد
دوباره؟؟؟ همیشه نیستش
امشب مامان مینا میادش !
♡♡♡♡♡♡♡
نامجوناه ارومتر بدو تو مریضی هنوز
تهیونگ با نگرانی به نامجون نگاه مبکرد و ازش میخواست ندوه
اما نامجون از شوق دیدن اماش سر از پاش نمیشناخت !
که باعث پله ی اخر رو نبینه و بیفته روی زمین اما سریع بلند شد و به سمت مادرش دوید .
♡♡♡ساعت۲۰ :۱۲ به وقت لندن ♡♡♡
سر میز رستوران نشسته بود اسمیت با هزار منت بهش وقت داده بود و حالا دقیقا ۵۰ دقیقه دیر کرده بود چند دقیقه ای گذشت و یک ساعت کامل شد تماس با اسمیت گرفت بعد از چندین تماس بی پاسخ اسمیت پیامکی برایش فرستاد
سلام اقای جئون متاسفانه کار ضروری ای برایم پیش آمد بابت بدقولیم متاسفم و توی اسرع وقت یک قرار ملاقات دیگر به شما اختصاص میدم
. میدانست اسمیت دارد از قصد اورا معطل میکند زنگی به منشی آقای اسمیت زد .
بعد از چند بوق منشی جواب داد
_سلام اقای جئون هستم . میشه منو رو به آقای اسمیت متصل کنید
+اوه اقای امروز کلاس گلف داشتند وبا دوستانش به آنجا رفتند اگر‌‌‌می...
جونگکوک بین کلام منشی گوشی رو قطع کرد . فقط بخاطر شرایط مجبور بود این کار اسمیت رو نادیده بگیره اما توی آینده  خیلی نزدیک بلایی به سرش می آورد کی برای یک وقت ملاقات به منشی جونگکوک التمالس کند

You Make My Haert BeatDove le storie prendono vita. Scoprilo ora