🦋6🦋

525 78 17
                                    

به پاتوق همیشگیش توی کنج کافه اش رفت این اجتماع گریزی نبود اما از یک سنی به بعد تحمل سنگینی نگاه مردم بخاطر جاسوسهای همیشگی باباش وقتی تنها بود سخت میشد . فقط وقتی که لازم بود تو اجتماع حاضر میشد . لبخند تلخی زد و قهوه اش رو نوشید .
در همان حین منشی اش وارد شد و سلام بلند و تعظیمی کرد . فنجان قهوه اش روی زیر فنجانی اش گذاشت و سری تکون داد .
منشی از کیف دستی چرمش تبلتی در اورد و با باز کردن قفلش و رفتن تو گالری به دست جونگکوک داد
جونگکوک به عکس نگاه کرد جونهو وخانواده اش بود .
نگاه منتظرشو به منشی اش انداخت که منشیش اتوماتیک وار شروع به توضیح دادن کرد .
_همونطور که خواستید تو شرکت به عنوان دستیارتون استخدامش کردم ازش همون مبلغی که گفتید ارواق بهادار گرفتم یک اپارتمان جمع وجور برای خانواده اش اجاره کردم . یک پنت هوس مجلل بزرگ تو مرکز شهر به اسم خودتون خریدم . و در مورد اون یکی دستورتون سه شخص حرفه ای رو پیدا کردم که توی کارشون کاملا خبره اند : لی هونگدو ،کانگ ایل وو ، کیم تهیونگ
معروف ترینش کیم تهیونگ بود منم براتون نیم ساعت دیگه وقت ملاقات رزرو کردم . ولی از اینکار مطمئنید ریسکیه و ممکنه لو برید؟؟؟
_فقط اونهایی که ریسک رفتن به مسیرهای دورودراز را می‌کنند متوجه می‌شوند که یک نفر تا کجا می‌تواند پیش بره و البته که من به تمام جوانبش فکر کردم
+اه بله این عکس هاشونه...
عکس سه نفر کنار هم قرار گرفته بود یکی در وسط میدرخشید مشخص نکرده بود که اسمشون چیه ...
_این یکی کدومشونه ؟
+کیم تهیونگ
از چهره نسبت بقیه برتری داشت
××یک ساعت بعد××
مرد قد بلند خوش تیپی از دور نمایان شد کوک به ساعت نگاه کرد دقیقا ۲۳ دقیقا تاخیر از افراد وقت نشناس متنفر بود . با کشیده شدن صندلی ابروش بالارفت و زبونشو به گوشه ی گونه اش کشیدد (حرکت معروف کوک موقع عصبانیت)انگار ادب هم نداشت .
مرد که حالا اوراز عکسش تشخیص داده بود به صندلی اش تیکه داد و با حالت چهره ی مغرور و پر اعتماد بنفسی گفت
های من کیم ویکتورم .‌...
جونگکوک اخمی کرد و متنظر ادامه حرفش شد و وقتی دید قصدی برای معذرت خواهی برای تاخیرش نداره عصبی شد و گفت اقای کیم‌تهیونگ یا ویکتور هرکی که هستی من وقت اضافه ندارم هر دقیقه ای که دیر کردید من هزاران دلار خسارت دیدم پس بابت ۲۳ دقیقه تاخیرتون ۲۳هزار دلار از قراردادتون کم میشه تا خوب یادتون باشه در برابر کی نشستید . از صندلی کنار پوشه ی حاوی اطلاعات رو بیرون اورد و گفت اگر میتونی تو یک ماه انجامش بدی تا قرارداد ببندیم اگر مطمئن نیسی وقتمو تلف کنی دوبرابر مبلغ قرداد ازت خسارت میگیرم فهمیدی ...
تهیونگ از این همه غرور و فخرفروشی مرد جوان روبه روش که مشخص بود که ازش کوچیکتره زبونش بند اومد . اول پوشه رو باز کرد و بعد مرورش لبخندی به لبش اومد کیس اسونی بود. با غرور پوزخندی زد وبه صندلیش تیکه زد و گفت یک ماهه زیاده براش ... اوکی قراردادو بیا امضا کنیم .منشی جانگکوک که از نظر خودش به کله شق بازی دو تا بچه نگاه میکرد قرار دادروی میزجلوی تهیونگ گذاشت . طبق انتظار جانگکوک بدون تهیونگ بدون خوندن قراردادرو امضا کرد سری تکون دادو توی دلش به این همه حماقت و کله شقیش تاسف خورد اگر میخواست راحت میتوانست ازش سو استفاده کند اما قصدشو نداشت
**********
یک ماه بعد عروسی کوک
آرایشگر رو مرخص کرد و کت و شلوار دامادیش رو از کاورش بیرون کشید و به تن کرد . جلوی اینه ایستاد و نگاهی به ظاهرش کرد مثل همیشه عالی شده بود . بی توجه به همهمه و شور درون عمارت سوار ماشین اخرین مدلش شدو به جای تالار عروسی به سمت قبرستان روند . سر راه از گل فروشی ای یک دسته رز سفید خرید و به مزار مادرش رفت .
با رسیدن به مزارش دسته گل خشک شده ی قبل رو برداشت و دور انداخت دو هفته ای میشد وقت نکرده بود که به مزار مادرش سر بزنه . دسته گل را روی مزار مادرش گذاشت و با لبخند تلخی سلام کرد و گفت : اوما ببین کدوم بی معرفتی اومده بهت سر بزنه خیلی ناراحتی ازم‌مگ نه ؟ قهر نکن اوما . وقت نشد که بیام عزیزم . اوما ببین چی تنمه کت وشلوار دامادی همون که ارزو دیدنش به دلت موند . امیدوارم بتونی ببینیم ببین پسر کوچولوت چقدر بزرگ شده . اول از همه اومدم پیش تو ببینی منو پس رو ازم برنگردون....
کمکم کن اوما دارم اتیش میگیرم از درون چرا هرچی میگذره جا اروم شدن اتیش انتقام تو وجودم‌شلعه ورتر میشه .اوما سری بعدی که بیام‌خبر های خوبتری دارم‌ قاتلت و همدستهاش مجازات میشند اوما دارم با کسی ازدواج میکنم که هیچ حسی بهش ندارم اوما من تصمیم رو گرفتم میخوام یک پدر بشم ولی میترسم که ...
+اجوشی گریه میکنی ؟؟؟
با تعجب به سمت صدا برگشت یک دختر بچه رو کنارش دید
_نه خاک رفته تو چشمم... اصلا دختربچه این موقع روز اینجا چیکار میکنی؟ گم شدی ؟؟
+اجوشی دروغگو‌‌‌... شما بزرگاهمش دروغ میگید اپای من هم دروغ میگه الکی میگه خاک تو چشمشه ولی من میدونم هر شب گریه میکنه . نزدیک شد اشک های کوک رو پاک کرد توجه کوک به ابروهای خیلی کم پستش و مژه های نداشتش جلب شد دلیل کلاه پشمی این فصل رو فهمید و دلش برای دختر بچه سوخت خیلی لاغر و ضعیف میزد . برای اولین بار برای یک غریبه و جلوی یک غریبه گریه کرد . این بچه حقش این مریضی نبود .
+اجوشی اشکال نداره گریه کنی میدونی مادر بزرگم میگفت اگر اشک هاتو نگه داری رو هم جمع میشه بعد کل بدنت اشک میشه سیل میاد و تو اشک هات خفه میشی ...
_ بچه کوچولو چرا اینجایی ؟خانوادت اینجان؟؟؟ گم‌شدی؟؟میخوای اوپا کمکت کنه؟؟
+اجوشییی من بچه نیسم من ۵ سالمه اسمم بچه کوشولو نیس... پارک جیسویه با بابام اومدیم دو هفته پیش مادر بزرگم اینجا خوابیده کنار مامانم گفتم دلم براشون تنگ شده میخوام کنارشون بخوابم بابا ناراحت شد گریه کرد منم رفتم براش گل بچینم بخشش منو ولی راهمو گم کردم
_بیا ببرمت پیش اجوشیه حراستی اسم پدرتو بلدی؟؟ بگو پیج کنه
+اره اسم پدرم پارک جیمینه
لبخندکجی زد بالاخره جیمین یک راهی برای یاد اوریش توی این روز حساسه جونگکوک پیدا کرد ...
بعد از تحویل بچه به حراست به سمت تالار روند و با رسیدن به اونجا مدل موش را چک کرد بهم‌نخورده بود
در بی حس ترین و خنثی ترین حالت ممکن کنار زنش به محراب رفت بعداز سوگند ازدواج حلقه ها رد وبدل شد حتی برای تظاهر یک لبخندم نمیزد . مراسم طولانی و شب پر از تجمل گرایی تمام شد ‌ همراه با همسرش وارد عمارت شد . این عمارت هنوز متعلق به پدرش 9بود فردا روزجنجالی میشد بی توجه به اتاق تزیین شده از کنارش رد شد و وارد اتاق خودش با تلبت کاراها و مدارک فردا روچک میکرد که کسی بدون در زدن وارد اتاق شد .
با دیدن زنش در لباس خواب توری قرمز خیلی کوتاه که عملا همه ی اندامش رو به نمایش گذاشته بود پوزخندی زد واقعا فکر میکرد یک کمر باریک و دوتا ممه گنده میتونه اونو تحریک کنه؟؟؟
بی توجه به ظاهر از کشو یک جعبه کادو پیچ شده دراورد و به مثلا همسرش داد
همسرش با ذوق خندید و با عشوه خرکی موهاشو پشت گوشش انداخت تشکر کرد صورت کوک در هم‌ رفت و منتظر باز شدن کادوش موند
زن جانگکوک به محض‌باز شدن جعبه و دیدن عکسهای دونفره اش با تهیونگ‌ رنگش پرید ...
اینا از کجا اوردی... اینا من نیستم فتو شاپه... اشتباه شده سوتفاهمه یکی خواسته منو خراب کنه
ببین مینا شی این عکاس رو یک عکاس خصوصی از طرف خودم گرفته و این عکس های لختی تتو هات  لوت میده منو نمیتونی گول بزنی * با تمسخر گفت * عزیززززم
مینا شروع به گریه کرد و گفت جونگکوک تو که نمیخوای ازدواج مونو لغو کنی بابام منو میکشه خواهش میکنم‌.
_میدونی هنوز مونده تا ازدواجمون ثبت شه میتونم براحتی لغوش کن بعد با پخش این عکس های خاکبرسریت ابروتو ببرم اما یک چیز دیگه ازت میخوام بیا یک معالمه دو سر سود کنیم
مینا اشکهاشو پاک کرد و گفت چ ..چه معالمه ای ؟؟
_من فقط یک وارث میخوام اما نه روش معمولش میریم دکتر IUFکاشت جنین انجام میدیم . من کاری به روابط شخصیت ندارم فقط‌ تا زمانی اسم من روته از کس دیگه ای حامله نشوو یا گندی بالا نیار که پخش شه در عوض منم تورو ازدست سختگیرهای بابات نجات میدم‌میفرستم امریکا و تا اخر عمرت خرج تو میدم قبوله ؟؟
مینا به لبخند عمیقی گفت قبوله ولی ما که سالمیم‌ چرا بریم بچه بکاریم؟؟
جونگکوک اخمی کرد و گفت چون من نمیخوام با کسی که تا دیروز با نفر دیگه بوده بخوابم حالا برو بخواب میخوام استراحت کنم فردا روز مهمیه.‌‌‌‌..
_________________________________
با لبخندی عمیق از جاش بلند شد صورتشو اب زد . صبحانه ای خدمتکار اماده کرده بود رو کامل خورد و از مزش لذت برد . کت شلوار مشکیشو پوشید عطر مخصوصشو زد .  بالاخره روز برداشت زحماتش رسیده بود پایین پله ها پدرشو دید برای اولین بار تو ده سال بهش لبخند زد جوری که پدرش مات لبخند پسرش شد . کنار هم سوار شدند وبه ثبت اسناد رفتند و بالاخره پدرش به وعده اش عمل کرد و سهام به نام کوک شد.
همراه با پدرش به جلسه ی سهامدارها رفت  . نرسیده به ورودی شرکت مامورها با حکم جلب پدرش بردند پدرش با نهایت خونسردی همراهشون رفت شاید چون فکرشو نمیکرد مدرک محکمی داشته باشند‌ .
با اعتماد بنفس وارد جلسه شد و بعد سخن رانیش‌ درخواست برکناری مدیر عامل رو مطرح کرد . باوجور سهامی که داشت مطمئنن کسی هم موافقت نمیکرد بازم میتونست مدیر عامل بشه ولی دوست داشت با شکوه بر صندلی ریاست بشینه ‌همه سهام داران به جز پدرش که حضور نداشت موافقت کردند  و کوک رسما ریاست شرکت رو به عهده گرفت ‌
_______________________

دادگاه پدرش فقط دو ماه طول کشید و توی چهار جلسه براش حکم ۱۱ سال زندان بریدند .حتی بهترین وکیلای سئول نتونستند نجاتش بدند ‌ تمامی همدست هاش مخصوصا اون دکتر و مامور پلیس همه به مجازات رسیدند کوک احساس اسودگی خاطر خاصی میکرد بالاخره میتونست با سربلند به مزار مادرش بره و خوشحال بود که روح مادرش میتوانست در ارامش باشه  .
پدرش مرتب بهش درخواست ملاقات میداد .
قبول کرد که ریخت نحشو رو ببینه
بدون سلام روی صندلی نشست دیدن پدرش تو لباس خاکستری زندان ابی بود روی دل اتش گرفته اش لبخند زد و روی صندلی نشست دیدن پدرش دستبند زده پشت شیشه بهش حس قدرت میداد
پدرش لبخند تلخی زد و گفت از همون شبی که با نفرت تو چشمام زل زدی گفتی قاتل اصلی تویی میدونستم که اخرش اینطوری میشه تو زیادی به من رفتی چیزی بخوای ممکن‌نیست که بدستش نیاری
کوک وسط حرفش دوید :میدونی اقای جئون من اصلا شبیه ات نیستم من مثل مادر احساساتیم . یادمه همیشه وسط کتک های میزدی بهم اینو فریاد میزدی  میکوبیدی تو سرم ولی من بهش افتخار میکنم . همیشه کنکجاو بودم دلیل تنفرت از من چیه ... حتی پنهونی تست دی ان ای گرفتم ولی جوابش مثبت بود تو مریضی پدر نیاز روانپزشک داری من پسر خودت بودم چطور تونستی پسر ۷ ساله ی خودتو بزنی من پدری میشم که بچه مو تو پر قو بزرگ میکنم‌ پدر ...
بخاطر گرایشش صداش نمیکنم‌هرزه کونی فقط ازش حمایت میکنم مادرشو جلو چشماش نمیزنم‌هر شب یک هرزه نمیارم که خونه رو بگند بکشه مث یک شاهزاده بارش میاریم بهش زور نمیگم من مثل تو نیستم و نمیشم پدر ...
پدرش به هق هق افتاد :متاسفم کوک معذرت میخوام پسرم
_نخواه فایده نداره نمیتونی زخم های دلمو پاک کنی من حسرت بچگی کردن میخورم حسرت یک همبازی جا کلاس های مختلف زبان خشنویسی سوارکاری تیر اندازی پیانو و ویالون که بدردم نخورده تاحالا من پشت کمرم هنوزم که هنوزه جا شلاق هایی میزدی هست من هرشب کابوس مرگ مامانو میبینم .من فقط یک بچه بودم من فقط یک بابا میخواستم نه یک کوه اسباب بازی من از درون مردم من فقط همون چند وقتی که پنهونی میرفتم کلاس رقص زندگی کردم
که اونم از تو دماغم در اومد روزی هزار بار خودمو لعنت میکنم که رفتم
در ضمن من گی ام بابا کجاش برات نامفهومه من گی اممم هیچ وقتم عوض نمیشم دیگه درخواست ملاقات نده حالم از ریختت بهم میخوره

You Make My Haert BeatWhere stories live. Discover now