🦋13🦋

332 76 12
                                    

سکوتی برقرار بود با صدای آقای جذاب شکست :اسمت چی بود؟
جیمین نگاه کوتاهی به صورت انداخت که با چشم هایی که بهش خیره شده بودند روبه رو شد . سریع نگاهش رو گرفت هنوزم که هنوزه گاهی از شناخته شدن هراس داشت با صدای ارومی گفت : پارک جیمین هستم قربان
تهیونگ از فرار نگاه و لحن صداش داشت مشکوک میشد آخه معمولا کسایی که یک ریگی به کفششون هست اینطور رفتار میکنند
پس زل زد تو صورتش و پرسید چند سالته ؟چندساله پرستاری از بچه میکنی؟؟
جیمین کلافه از نگاه مرد روی خودش جواب داد :۳۴ و پنج ساله که پرستاری میکنم
مرد شوکه گفت :۳۴؟ جوونتر میزنی . من کیم تهیونگم ۳۶ سالمه
جیمین نگاهش رو چرخوند . و به چشم های مرد نگاه کرد مشخص بود که اون رو نمیشناخته و یا اصلا به یاد نمیاره پس توی دلش نفس راحتی کشید و با لبخند گفت شماهم خیلی جوونتر میزنید آقای کیم‌ . بهتون نمیاد بچه داشته باشید
تهیونگ قهقه ای زد و گفت خب ندارم ولی ممنون از تعریفتون .
جیمین‌ناگهان به یاد اورد که خانم کیم پشت تلفن بهش گفته بود که ازدواج مجدد کرده است ‌
با دستش موهای پشت سرش رو بهم ریخت و با چهره ی خجل گفت واقعا متاسفم یک لحظه اشتباه کردم
تهیونگ خندیدن رو تمام کرد . به چشمایی که الان بهش نگاه میکرد خیره شد با خودش گفت این چشم ها معصوم تر از اونن ک متعلق به یک شیاد باشند پس واکنش اولش ممکنه از خجالت بوده باشه لبش رو با زبونش تر کرد و جلو اومد با جدیت گفت :نامجون درسته پسر خونی من نیست ولی برام خیلی مهمه پس خیلی مراقبش باش که اتفاقی براش نیوفته راستش اگر میتونستیم خودمون کنارش میموندیم اما واقعا شرایط جور نیست همسرم جدیدا از استرس خواب درستی نداره میدونید بالاخره یک مادره و دائما نگران بچه اشه
بله متوجه ام تمام تلاشمو برای مراقب از نامجون میکنم ...
ممنون میشم
تهیونگ به جیمین لبخند زد جیمین حس خوبی بهش داده بود مشخص بود که ادم بدی نیست البته برای قضاوت زود بود باید اون رو زیر نظر میگرفت ولی حس ششمش هیچ وقت اشتباه نمیکرد .
کمی دوباره سکوت برقرار شد که با صدای جیغ هیجان زده ی کسی شکست نامجون که دنبال پرستارش میگشت با دیدن ددی تهیونگش جیغ هیجان زده ای کشید و خودش تو اعوشش پرت کرد و دست هاشو دور گردن تهیونگ محکم کرد و گونه شو بوسید . تهیونگ نگاهی به چشم های قرمز شده ی نامجون انداخت و سرش رو نوازش کرد و موهای بهم ریخته اش در اثر خواب رو مرتب کرد نامجون باصدای خواب آلود گفت
ددی ته ته تو که گفتی نمیای امشب.؟ دروغ گفتی ؟؟
نه عزیزم دروغ چیه کار داشتم عشق ددی اما دلم تنگ شد مرخصی گرفتم اومدم پیش نامجونیم‌
خوب شد که اومدی ددی
سرش رو تو گردن تهیونگ کرد و بهش تیکه کرد .کمی بیحرف همون جا تیکه موند بعد یهو فاصله گرفت و گفت ددی آقای فرشته رو دیدی
تهیونگ باچشم های گشاد گفت :کی؟اقای فرشته کیه؟؟
_آقای فرشته همون آقایی که پرستارم شده
تهیونگ به جیمین نگاهی کرد
جیمین‌با خجالت نگاهشو از ان دو گرفت و خودش فکر کرد توی ۳۴ زندگیم قد الان خجالت نکشیده بودم
اها جیمین شی رو میگی اما چرا آقای فرشته صداش میکنی
نامجون دور و برش نگاه کرد و به ددیش گفت
قول میدی به ددی کوک نگی؟؟؟قول انگشت کوچیکه
تهیونگ ابروهاش از کنجکاویی بالا رفت و گفت: قول میدم
انگشت کوچیکش رو که اندازه کل دست نامجون بود بالا آورد نامجون انگشت دورش حلقه کرد و گفت قول انگشتی
بعد سرشو برد سمت گوش تهیونگ و دستشو برد جلو دهنش و درگوشی چیزی گفت
تهیونگ هر لحظه متعجب تر میشد . اخمی کرد و گفت :جئون نامجون میدونی چه کار خطرناکی کردی دیگه مگه اون توپ چه ارزشی داشت خودم صدتاشو برات میخریدم میدونی اگر اون ماشین بهت میخورد چی میشد ؟؟
نامجون جلو دهنش رو گرفت و گفت :هیسس ددی تو قول انگشت کوچیکه دادی🥺

You Make My Haert BeatWhere stories live. Discover now