🦋21🦋

309 70 14
                                    

نفس نفس زنان از کابوس بیدار شد . خواب آشفته ای در مورد نامجون دیده بود از جاش بلند شد نگاهی به ساعت انداخت ۵ صبح؟
یعنی جونهو کجا رفته بود هر لحظه پشیمون تر میشد . حتما خیلی دل شکسته شده بود . بعد رفتنش با مادر جونهو تماس گرفته بود اما انجا هم نرفته بود .یعنی با اون لباس های نامناسب تو این فصل کجا رفته بود
باید یک سری برگه ها و اسناد اصل مهم رو از عمارت برمیداشت. بعد مرتب کردن تخت و پوشیدن کتش از اپارتمانش بیرون زد وبه سمت عمارتش که آنطرف شهر بود روند
.به محض رسیدن اول به اتاق خودش رفت چون وقت دوش گرفتن نداشت  فقط لباس هاش رو عوض کرد به اتاق کارش رفت بعد برداشتن اسناد تصمیم گرفت یک سری به اتاق نامجون بزنه ‌به خاطر خواب بدی که دیده بود  نگرانش شده بود
در اتاق نامجون رو باز کرد وبه سمت تخت رفت با چیزی که انتظارشو نداشت روبه رو شد نامجونی خودشو بغل جیمین گوله کرده بود اخم کرد
قرار نبود بزاره که اون مثل بچه های لوس تو بغل بقیه بخوابد

روی قسمت خالی تخت و کنارشون نشست تازه متوجه شد رو تختی نبود و این یک معنی داشت ؛ نامجون بعد مدتها خودش رو خیس کرده بود .دستی به سرش کشید و موهاشو مرتب کرد.
فکر میکرد که حال نامجون کاملا خوب شده اما انگار هنوز خیلی راه مونده بود

نگاه خطاکارش روی جیمین چرخید وبهش خیره موند . نامجون بهش آقای فرشته میگفت و واقا بهش می اومد توی خواب مثل فرشته ها شده بود نگاهش روی لبای جلو اومده براثر خوابیدن جیمین خیره موند اب گلوش رو قورت داد ‌‌. چطوری اینقدر بهش کشش داشت.اون لبا زیادی بوسیدنی بودند سرش نزدیک و نزدیک شد اما چند سانتی متری متوقف شد . اهی کشید و ازجاش بلند شد باید خودش رو کنترل میکرد نزدیک بود موقع خواب به حریم جیمین تجاوز کند .
غافل از اینکه یک دوربین تمام اتفاق ها رو ثبت کرده بود از اتاق بیرون زد
باید خودش رو به جلسه ی سهام دارها میرسوند به سمت شرکتش حرکت کرد .
کل راه ترافیک بود به یک نتیجه رسید :
رانندگی تو ترافیک واقعا اعصاب میخواست جونگکوک تصمیم گرفت دیگه با ماشین خودش به شرکتش نره و راننده ای بهش حقوق میده اینکارو بکنه

*^*^*^*^*^💙🦋💙^*^*^*^*^*
بعد از عکس برداری و گرفتن بخش پایینی کنار استف دعوت به صحبانه شد اما رد کرد تصمیم گرفته بود به عمارت جونگکوک بره و سری به نامجون بزنه چون تقریبا سه روز درگیر عکس برداری و فیلم برداری های مکرر بود و وقت نمیکرد به دیدن پسر خونده ی عزیزش بره دل تنگش و هنوز هم کمی نگران وجود جیمین بود و اتفاقا رو از دوربین تو اتاقش دنبال میکرد .
دوربین ؟ باید چک میکرد از دیروز چک نکرده بود گوشی اش رو برداشت اما با دیدن درصد کم شارژ گوشیش بیخیال شد بعد چکش میکرد
به تلفنش به دلیل تماس های مهم نیاز داشت
با رسیدن به عمارت اولین کاری کرد رفتن به اتاق همیشگی اون و همسرش بود رسما اتاق اون ها نبود ولی وسایلشون اونجا بود
گوشیش رو توی شارژ زد وبه اتاق نامجون رفت
وارد اتاق شد با دیدن نامجون توی بغل جیمین عصبی شد اون عوضی خیلی زود کارش را شروع کرده بود
به سمتشون رفت ونامجون رو صدا زد بعد چند بار صدا زد جیمین بیدار شد و با دیدن تهیونگ تو جاش نیم خیز شد و سلام کرد نامجون با تکون تخت و صداها بیدار شد و بادیدن تهیونگ ذوقزده از جاش پرید و به سمتش رفت تهیونگ داشت با چشم های درنده اش به جیمینی که خمیازه میکشید تیر میزد و بمب میانداخت جسم نامجون رو بلند کرد و گفت آقای پارک دلیل تون واسه بودن تو اینجا چیه یادم نمیاد ازتون خواسته باشیم کنار بچه بخوابید .
جیمین دهن باز کرد که چیزی بگه و کارشو توجیح کنه که نامجون گفت رازه ددی این راز بین و من عمو جیمینه قول انگشتی دادیم .
تهیونگ با شنیدن این حرف به شدت عصبانی شده بود باید میرفت فیلم رو چک میکرد اگر به نامجون دست زده باشه ؛جیمین رو تاجایی که در توانش بود میزدو بعد تحویل پلیس میداد. به نامجون گفت دست و صورتش رو بشوره
بعد نگاه زهر آلودی به جیمین به اتاقش رفت که فیلم ضبط شده رو ببینه
فیلم پلی شد جلو زد تا جایی کسی وارد اتاق شد با دیدن اجوما که تمیزکاری میکرد بازهم جلو زد تا جایی که دوباره یک نفر وارد اتاق شد . جیمین بود که نامجون روی شونه اش خواب بود دوربین قابلیت ضبط در شب داشت بعد گذاشتن نامجون تو تخت دو سه عروسکی تو بغل داشت کنارش گذاشت و پتو رو کشید و بیرون رفت جلو کشید تا جایی نامجون رو دید تو خواب غلط میخورد و مشخص بود بی قراری میکرد حیف دوربینش صدا رو ضبط نمیکرد بعد چند دقیقه جیمین وارد شد نامجون توی خواب بیدار شده بود و گریه میکرد جیمین در آغوشش گرفت موهاشو نوازش کرد . نامجون حسابی گریه میکرد دل تهیونگ شکست بعد از چند ثانیه جیمین از جاش بلند شد چراغ رو روشن کرد به سمت کمد نامجون رفت و لباس هایی برداشت . معلوم بود جاشو خیس کرد بود جیمین شلوار و شرت نامجون رو عوض کرد اما تهیونگ تغییر تو حالت صورتش ندید حتی به پایین نگاهم نمیکرد بعد تعویض شلوارش به همراه رو تختی رو به حمام برد بعد به اتاق برگشت دشک تخت رو برعکس کرد که دیگر خیس نباشد نامجون رو به تخت اورد و شروع به حرف زدن کردند کمی بعد جیمین خواست بیرون بره اما نامجدن ازش اویزون شد جیمین چراغ رو خاموش کرد اروم تو تخت خزید و نامجون هم توی بغل خوابید با دقت نگاه میکرد که اگر دستمالی باشه بفهمه اما خبری نشد چند لحظه بعو جیمین هم بخواب رفت فیلم رو جلو زد خبری از بیدار شدن جیمین دستمالی کردن نامجون نبود خواست بیرون بیاد از برنامه ی مخصوص که ورود کسی رو دوربین نشون داد جونگکوک بود کنار نامجون نشست چند لحظه ی بعد روی سر نامجون رو نوازش کرد و بعد چند لحظه روی جیمین خیمه زد اما نبوسیده کنار رفت .
تهیونگ با دیدن این فیلم شوکه شد . وای وای انگار جونگکوک روی جیمین کراش زده بود اینجا یکی دلش گیر شده بود
این دومین خبر خوب بود ن اینکه از جیمین خوشش بیاد اما ازش متنفر نبود فقط بهش شک داشت
اما از جونهو متنفر بود و این که جونگکوک جذب آدم دیگه ای بشه براش خبر خوب محسوب میشد با لبخندگوشی رو دوباره تو شارژ زد و از اتاق بیرون زد
با دیدن جیمین شی توی راهرو سلام بهش داد و طی یک تصمیم دستشو دور گردن جیمین حلقه کرد که باعث شد جیمین شوکه شده بود تهیونگ اهمیتی به ظاهر شوکه شده ی اون نداد و گفت bro بیا بریم صبحونه بخور روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد
*^*^*^*^*^💙🦋💙^*^*^*^*^*
با تابش مستقیم نور به چشماش از خواب بیدار شد و توی جاش غلطید . همزمان با چرخیدنش درد بدی تو پایین تنه اش پیچید تو جاش نیم خیز شد و با دیدن برهنه بودن بدنش چند پلک گیج زد هنوز خواب آلود بود و ویندوزش بالا نیامده بود
اصلا کجا بود ؟؟مطمئنا اتاق خوابش نبود . یک لحظه تمام دیشب جلو چشمم رد شد جیغ ن چندان مردانه ای زد و از جاش بلند شد
خبری از اون مرد مو نعنایی نبود چرخید و با دیدن شرتکش خودش رو لعنت کرد چطوری با این لباس به جایی میرفت
لباس هاش هر کدوم یک جایی پرت بود . سوزش پایین تنه اش رو نادیده گرفت و سریع لباس پوشید
با دیدن ساعت که ده خورده ی صبح رو نشون میداد با ناباوری به پیشونی خودش زد
جونگکوک اون رو میکشت قطعا اگر میفهمید بهش خیانت کرده زنده اش نمیذاشت یادشه روز اول بهش هشدار داده بود اصن حقش بود مردتیکه ی لنتی اون رو مثل یک تیکه آشغال پرت کرده بود اما فعلا برای بالا کشیدن خودش بهش احتیاج داشت
چند دور توی اتاق هتل چرخید و ناخون هاشو میجویید باید یه بهونه واسه نرفتن به کار پیدا میکرد .
یک ایده ی احماقانه ب ذهنش رسید احتمال جواب گرفتنش ۵۰ _۵۰ بود
ولی اگر جواب میداد میتونست دوباره جونگکوک رو مثل موم تو دستش بگیره
به پاهاش نگاه کرد جوارب شلواریشو تن نکرده بود شرتکش رو در اورد و اون رو پوشید امیدوار بود کسی دیشب اون رو ندیده باشه که به گوش جونگکوک برسه . ...

You Make My Haert BeatTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang