🦋18🦋

288 73 17
                                    

بعد سوارشدن جیمین و نامجون وبستن کمربنداشون راه افتاد‌ برای عوض کردن جو اهنگ ملایمی گذاشت
نامجون با ذوق کودکانه از وسایل بازی میگفت و میخواست بگه کدوم رو اول سوار شیم
اما کوک گفت پسرم یک سوپرایز دارمممم
چه سوپرایزی ددی ؟؟؟
امروز اول میریم باغ وحش
جیغی از خوشحالی کشید و گفت ددی بهترینه
وارد محوطه ی باغ وحش شدند از سه روز پیش بلیط گرفته بود .
نامجون عاشق حیوونها بود و با ذوق تک تک قفس ها رو نگاه میکرد و در موردشون با باباش حرف میزد البته بیشتر اون حرف میزد تا جونگکوک
از نگاه جونگکوک میشد افتخار رو دید
این عقابه ددی اون یک پرنده ی شکاریه
ازارتفاع بالا شکارش رو در نطر میگیره وبعد با چنگال های قویش اون رو....
اطلاعاتی که داشت واسه یک کودک ۵ ساله خیلی شگفت آور بود البته حیوون هایی بود که نمیشناخت
گفت ددی اون گوسفنده چرا این قدر گردنش درازه
بابایی اون لاماست ‌‌‌شتره
واقعااا؟اما شبیه گوسفندههه کوهانش کو؟
نداره پسرم
ساعت نزدیک دو بعد ازظهر بود اما بخاطر هوای پاییزه اذیت نمیشدند
گرسنمه ددی
با این حرف نامجون جونگکوک نگاهی به ساعت انداخت تقریبا دو بود خم شد از نامجون پرسید همه حیوونها و قفس ها رو دیدی
نامجون با ذوق سری تکون داد و با دستاش توهوا اندازه ای رو نشون داد و گفت همه شو دیدم همه ی همه شوووو
پس بریم غذا بخوریم.
جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت بیحال و به‌نظر حالش خوب نبود رستوارنی تو اطراف نمیشناخت پس توی اینترنت سرچ کرد و به نزدیکترین رستوران رفتند امیدوار بود که حداقل غذای خوبی داشته باشه یا میز خالی داشته باشه
رستوران مجلل و شیکی بود
که خدارو شکرمیز خالی ام داشت
نامجون اصرار کرد پیتزا بخورند اما جونگکوک مخالفت کرد و بهش تذکر داد که دوباره دلدرد میگیره و رو دل میکنه
غذای مقوی ای سفارش داد و کنارش جوکپال هم که جیمین دوست داشت سفارش داد.
اون حتی گوشت مورد علاقه ی جیمین هم یادش مونده بود
ناهار توی سکوت خورده شد و جیمین تنها چیزی که خورد همان جوکپال بود جونگکوک بخاطر درست بودن حدس و به جا بودن انتخابش لبخند رضایتی زد
بعد خوردن ناهار کمی تو محوطه ی قدم زدند وبعد به سمت شهربازی روند
ساعت چهار نیم بعد از ظهر بود افتاب تقربیا رفته بود پاییز بود و شب سریع فرا میرسید. شعربازی شلوغ و مملو از جمعیت بود روز تعطیلی بود .
اول از همه جونکگوک دست نامجون رو گرفت تا بین جمعیت گم نشه با اشاره ی نامجون به سمت چادری که بچه های زیادی دورش بودند رفتند
ازهمان هایی صورت بچه ها نقاشی میکشید . دخترها اکثرا پروانه و پری شده بود پسرها بتمن و سوپر من ویا شکل ببر و شیر شده بودند
نامجون گربه رو انتخاب کرد و روی صورتش کشیدند بعد از نقاشی صورتش چند عکس سلفی با پدرش گرفت و بعد سوار تک تک وسایل بازی میشد چون شلوغ بود هر بار کلی منتظر میشدند ...
هوا تاریک شده و شب فرا رسید .
ددی کوک پشمک میخوام نگاه اونجا میفروشه
_باشه پسرم میخرم برات
به سمت دکه ی کوچک پشمک فروشی رفتند جمیعیت زیادی دورش بودند
چه طعمی برات بخرم و چه شکلی باشه نگاه‌کن بعضی هاش شبیه شاخ یونیکورن اند بعضی هاشون گردند و بعضیا مخروطی کدومو میخوای ؟
اون یکی‌رو میخام اشاره به یکی داد.
_جیمین شی شما کدومش رو میخوایید
+من نمیخوام جناب جئون
_تعارف نکنید پس من به انتخاب خودم براتون میخرما
+پس ممنون میشم اون یکی شکل شاخ رو برام بخرین
قدم میزدند و پشمک میخوردند
ددی بریم قایق سواری
نگاهی کرد از اون دریاچه های مصنوعی بود بریم بابایی
بعد پوشیدن جلیقه ها سوار شدند جیمین روبه روی جونگکوک نشسته بود و جونگکوک ناخودگاه محو جیمینی شد که باد موها تکون میداد . تندیس زیبایی بود قلب جونگکوک داشت دوباره میلرزید
تمام تلاش های ۱۶ ساله اش بی فایده بود جیمین فراموش شدنی نبود ...
بعد از اتمام قایق سواری واقعا خسته شده بود ساعت ۸ شده بود. کل وقت دنبال نامجون دویده بود
نامجون با دیدن دستگاه سرگرمی پدرش رو صدا زد ‌و گفت ددی عروسک میخاااام
جونگکوک با دیدن دستگاه هایی که عروسک را چنگک مخصوص برمیداری (نمیدونم اسمش چیه😶) گفت باشه پسرم الان میریم
مقداربا کشیدن کارت اسکانس گرفت و به سمت باجه رفتند
همین که شروع کرد جیمین گوشی اش رو برداست و به شخصی زنگ زد
_آنیونگ نونا خوبی
....
با کنجکاویی مکالمه رو گوش میداد اما خودش رو مشغول گرفتن عروسک نشون میداد و تمام حواسش به مکالمه ی جیمین بود
خوبم نونا نگران نباش تو خوبی اون کله خر خوبه؟ دلم براتون تنگ شده
‌‌‌....
نونا یک کاری واسم میکنی
‌....
قرصام سرکار قبلیم جاشون گذاشتم برام میگیری
....
گفتم خوبم نونا نگران نباش اینقدر
.....
یکم فقط چند روزه نخوردم طبیعیه
....
اه نونا خودم میام میگیرمش لازم نیست
....
باشه باشه من تو شهر بازی نورلند ام
....
نونا لازم نبود خودم میام
...
باشه مرسی نونا میبینمت
تلفن قطع شد اما کوک درحال غرق شدن توی دریایی از فکر بود این نونا کی بود چه نسبتی با جیمین داشت چه جور ادمی بود برای چی نگران جیمین بود اصن مگه جیمین نگفت سینگله پس نونا چی میگفت قرص برای چی لازم جیمینه
نامشجون با لبهای آویزون از نگرفتن عروسک توسط باباش گفت : ددی فک نکنم بتونی عروسک رو بگیری اشکال نداره
کوک نگاهی به نامجون و گفت ها؟تازه به خودش اومد و تمرکزش رو جمع کرد و گفت کاری نیس که ددی نتونه انجام بده اینو یادت باشه داشتم گرم میکردم
دست هاشو بهم گره داد و حرکت کششی انجام داد
هزار وونی رو تو دستگاه انداخت و با اولین تلاش واقعیش عروسکی که نامجون خوشش اومده بود رو گرفت یک عروسک زرد که نمیدونست چیه جوجه است یا سگه😬
نامجون جیغیی کشید و گفت هوررراااا
با هر هزار وونی سه تلاش میتونست انجام بده
کمی دقت کرد و با تلاش بعدی یک عروسک خرگوش صورتی رو گرفت و یک تلاش دیه مونده بود یک عروسک قلب دست و پا دار رو گرفت
نامجون چندین بار تو جاش پرید و جمله ی ددی کوک بهترینه رو فریاد میزد
کوک عروسک ها رو دست نامجون داد
بغلشون کرد و گفت خوب خوب بزار براش اسمش انتخاب کن این هاپو خوشگله شبیه عمو جیمینه اسمشو چیمی میزارم این خرگوشم شبیه ددی کوکه اسمشو میزارم کوکی اینم آدم فضایی قلبی شکلم ددی تهیونگه اسمشو میزارم تاتا
بالاخره جانگکوک صدای خنده جیمین رو توی ان روز شنید نگاهش به چشم های هلالی شده اش افتاد هنوزم موقع خندیدن خیلی زیبا میشد جیمین جلو نامجون زانو زد و موهاشو بهم ریخت کمی بعد بوسه ای به پیشونیش زد . واسه جونگکوک قاب خیلی زیبایی بود بی اختیار لبخندش کش اومد
نامجون خودشو تو بغل جیمین انداخت ودستاشو دور گردن جیمین انداخت جیمین از جاش بلند شد و همونطور که نامجون روی تو بغل داشت پرانرژی گفت خوب بازی بعدی چی باشه؟؟؟
نامجون به چرخ و فلک بزرگی که بزرگترین چرخ و فلک سئول بود اشاره کرد و گفت من تاحالا نرفتم میشه سوار شیم
به جای جیمین جونگکوک جواب داد اره میشه
شونه به شونه ی جیمین قدم میزدند و نامجون قصد پایین اومدن نداشت از بس دویده بود خسته شده بود
جونگکوک نگران شد کمر جیمین اسیب ببینه اون خیلی ضعیف بود و نامجونی سبک نبود . ایستاد و گفت جیمین شی نامجون رو بدین به من
ومتوجه نشد اولین باری که بعد چند سال جیمین رو به اسم صدا میزنه
جیمین اول مخالف کرد و گفت ممنون آقای جئون راحتم
اما واقعا داشت اذیت میشد پس درخواست بعدی جئون نامجونی سه تا عروسک مثل گنج بغل کرده بود رو تو بغل گرفت نامجون گفت عمو جیمین این عروسکا رو نگه میداری لطفا
جیمین گفت البته که نگه میدارم عمویی
نامجون گفت بیا چیمی و کوکی رو نگه داره تاتا پیش من باشه چون ددی تهیونگ نیست
جیمین با لبخند عروسک ها گرفت
به سمت باجه بلیط رفتند جیمین با دیدن تابلو زیر هفت سال ممنوع و پر بودن دست جئون سریع جلو رفت به اسونی لابه لای جمیعت رفت به سکو رسید ریزه میزه بود یک جاهایی بدرد میخورد
و گفت سه تا بلیط میخواستم یکی از واگن ها که صندلی کودک داشته باشه
چندسالشه
هفت سالشه
بله از اینجا کارت بکشید
بعد از کشیدن کارت و گرفتن بلیط سریع از لای جمیعت بیرون رفت و ایستاد تا نوبت بعدی ۱۵ دقیقه مونده بود

You Make My Haert BeatDonde viven las historias. Descúbrelo ahora