You make heart beat
توباعث میشی قلبم بزنه💙🦋
کاپل :کوکمین💙🦋
جانگ کوک وارث یکی از تاپ ترین شرکتهای سرمایه گذاری و استارت آپ به طور مخفیانه صاحب بزرگترین و درتی ترین گی بار سئوله
به خاطر مسائلی چند مدت نتونست به بارش بره و وقتی رفت سوپرایز شد
دل...
_گفتم که هیونگی نمیبینم که بخوام با... با صدای زنگ خوردن گوشی همراهش رشته ی کلامش پاره شد . گوشی از جیب شلوارش بیرون آورد و با دیدن مخاطب به سرعت جواب داد و از تهیونگ دور شد :الو سلام جین _سلام رییس خوبید نامجون خوبه ؟؟ +خوبم نامجونم خوبه تو خوبی _دیگه شب ادراری نکرد؟ دکتر اومد؟؟؟چی گفت بهتره ؟؟ +نه شب ادراری نکرده چند روزه .اره اومد گفت بهترشده اما هنوزم کلی صدمه دیده و ترسیده است و نیاز به دوست و همبازی داره _یعنی گفت ببریش مهد؟! +نه اتفاقا پرسیدم گفت حتی اسم مهد رو جلوش نیاریم فعلا _اوه خدایا پس چی کار کنی ؟! دوست از کجا براش بیاریم +نمیدونم منم تو همین قسمتش موندم از وقتی این اتفاق نحس افتاده حساب های روزایی که نرفتم شرکت از دستم در رفته و کارهای شرکت روهم مونده !اوه گفتم شرکت چیکار کردی جین _رییس کلی تو حسابهای شعبه ی بوسان دستکاری شده و باید بگم کسی که اینکارو کرده خیلی حرفه ای بوده و ردی از خودش نذاشته اما من پیداش میکنم حدس میزنم یک اختلاس ساده از طرف کارمنداتون نی . یک عامل خیلی قدرتمند تر پشت این اختلاس و دستکاری حساب کتاب هاست +باشه جین میدونی که چقدر بهت اعتماد دارم . تنها کسی که تونستم بفرستم تو بودی اگه وضعیت نامجون نبود من خودم میرفتم اما نگران نباش جین مراقب زن حامله ات هستم . هیونگ مراقب خودت باش و ممنونم _باعث خوشحالیمه که بهم اعتماد داری و اینکه خیالم رو راحت کردی میدونم که چقدر حرفت سنده و اینکه من فقط وظیفه ام رو انجام میدم رییس +اخر نتونستم این رییس رو زبونت بندازم هیونگ . مراقب باش هوا سرده یادت نره لباس گرم بپوشی جین به گرمی خندید و گفت :دست خودم نیست عادت کردم . مرسی که نگرانمی حواسم هست . مرد پدر شدن خیلی عوضت کرد !یعنی منم عوض میشم؟؟ +اره هیونگ میدونی یک حس فوقالعاده است یک مسئولیت سنگین ولی شیرینیه من مطمئنم پدر خوبی میشی . در ضمن من تغییر نکردم فقط تصمیم گرفتم که به دوست واقعی ام نشون بدم که چقدر برام مهمه . _من یک مرد سه ونه سالم نباید اشک بریزم لعنتی جدیدا مثل زنهای حامله شدم من جا یومی احساساتی میشم همش ... حال قطع میکنم مراقب خودت و نامجون باش خداحافظ جونگکوک تلفن رو تو جیبش انداخت و تو فکر فرو رفت . همیشه بد بیاری ها پشت سرهم اتفاق می افتاد . نگاهی به نامجون که از سروکله ی تهیونگ بالا میرفت انداخت جدا رفتارش عجیب شده بود . قبلا خیلی اروم تر بود . جلو رفت و نامجون رو از شانه ی تهیونگ برداشت و در اغوش گرفت نامجون سریع دست های کوچک و کمی تپلیش رو دور باباش حلقه کرد و لبخند با مزه ای زد که دل جونگکوک براش رفت . جونگکوک گفت جونی اپا بریم ناهار بخوریم؟؟اگر پسر خوبی باشی وبری تکالیف زبانتو انجام بدی و بعدشم بخوابییی عصری یک جایزه خیلی بزرگ داری چه جایزه اییی اپا؟؟ رازززززههه ولی مطمئنم عاشقش میشی . لطفا بگو ددی لطفااااا رازههههه اپااا نمیشه بگم ولی خیلی خیلی دوستش داری آرسوو (فهمیدم )آپا بزارم پایین کوک نامجون رو زمین گذاشت . جون با سرعت به سمت میز ناهاری خوری دوید که باعث شد خنده ی تهیونگ وجونگکوک بلند بشه که هر دو سمت هم نگاه کردند و با دهن کجی همزمان از هم نگاهشون رو بگیرند خودشون متوجه نبودند ولی رفتارشون باهم جوری بود که انگار همسن نامجون اند ** اپاااا اپاااا من تکلیف زبانمو کامل کردم جایزه موو بدهههه اپاااا جونگکوک نگاهش رو از صفحه ی لبتاپ گرفت و به نامجون که دفتر به دست وارد اتاق کارش شده بود داد. و با جدیت گفت : نشنیدم در بزنی جئون نامجون ! برو بیرون در بزن وقتی اجازه دادم بیا تو . تکرار نمیکنم!! نامجون سرش رو پایین انداخت و ببخشیدی باصدای ضعیفی گفت.ممکن بود اپاش دیگه بهش جایزه نده؟؟ سریع رفت بیرون ودر زد و بعد از شنیدن صدای پدرش که گفت بیاد داخل وارد اتاق شد . چهره ی نادم و کیوتی به خودش گرفته بود . سرش رو پایین انداخته بود و بالبه های دفترش بازی میکرد . جونگکوک به سختی لبخندش رو خورد و گفت : جونی من بهت چی گفتم! گفتم تکلیفتو انجام دادی استراحت کن اخه ساعت سه ظهره پسرم . گفتم عصر یعنی ساعت ۵ به بعد حالا برو تو اتاقت استراحت کن عصری یک جایزه خوب به پسر گلم میدم . ♡♡♡♡♡♡♡ نامجون از خواب بیدار شد و با دیدن ساعت که از پنج گذشته با شوق از اتاقش بیرون دوید و دنبال اپاش گشت. با رسیدن به اتاق کارش خواست در رو باز کنه که یاد اتفاق ظهر افتاد و در زد جونگکوک اجازه ورود داد و با دیدن پسر خواب آلود با چشم های پف کرده و موهای درهم و لباسی تو تنش کج و کوله بود لبخند عمیقی زد و عینکش رو برداشت و بعد از سیو کردن فایلها لبتاب شو بست. کمی چشم هاش رو مالید . جون با دیدن لبخند پدرش جرات کرد و به سمت ش رفت و با لحن بامزه گفت:ددی الا عصر شده ها کو جایزه ام
جونگکوک با خنده نامجون رو پاهاش نشاند و بعد مرتب کردن موهاش بادستش گفت جایزه ات رو نمیشه بیاریم اینجا ما باید بریم پیش جایزه ات ! جایزه ام چیه مگ بابایی؟؟ شهربازی نامجون جیغی از خوشحالی کشید و جونگکوک رو بغل کرد و گفت دوستت دارم بابایی منم دوستت دارم ثمره ی زندگیم ♡♡♡♡♡♡♡
نامجون دست تهیونگ خواب آلود گرفت و گفت :ترو خدا ددییی من دوست دارم باهامون بیایییی ددییی بلند شو دیه شهربازی خوش میگذره و جونگکوک توی دلش خدا خدا میکرد که تهیونگ قبول نکنه ولی دقیقا زمانی که به این نتیجه رسید که تهیونگ نمیاد اون نچسب لعنتی از جاش بلند شد و گفت اونم میاد بعد اماده شدن سوار ماشین شدند . نامجون از رو پای جونگکوک به رو پای تهیونگ میپرید و از هیجان اروم و قرار نداشت و بازم خوب بود که با راننده رفته بودند چون اگر یکی از اندو رانندگی میکرد قطعا حواسش پرت میشد ♡♡♡♡♡♡ تمام بازی های رده سنی خودش رو انجام داده بود و حتی ددی هاش رو مجبور کرده بود همراهیش کنند . انقدر بازی کرده بود توان راه رفتن دیگه نداشت و با صدای بلند گفت گشنمهههه تهیونگ با شنیدن گفت منم گشنمه بریم پیتزا بخوریم؟؟ نامجون هورایی کشید تهیونگ و جونگکوک با اکراه کنار هم نشسته بودند و نامجون روی صندلی کودک روبه روشون قرار داشت و با منوی کاغذی بازی میکرد که اخر پارش کرد . نامجون برای خوردن غذایی که باباش اجازه نمیداد هیجان داشت مرتب اسم پیتزا رو تکرار میکرد و حرف میزد که باعث میشد تهکوک براش ذوق کنند . تهیونگ از ته دلش نامجون رو دوست داشت هیچ وقت به این که پسر همسرش از مرد دیگه است فکر نکرد . البته شاید چون به خوبی میدونست مرد کنار دستش حتی یک میکرون هم حس و کشش جنسی به مادر نامجون نداره . گارسون که دختر کم سن و سالی بود پیتزای بزرگ خانواده رو روی میز و با ذوق گفت وااو اولین کاپل گی ای که تو رستورانم میبینم !😍میشه باهاتون عکس بگیرم ؟؟ جونگکوک و تهیونگ با شنیدن این حرف هر دو نه بلندی گفتند وهمزمان باهم رد کردند وکاپل بودن رو رد کردند. خانم محترم میشه بدونم چرا هم چین فکری به ذهنتون رسیدد؟ دختر با شرمندگی عذرخواهی کرد و گفت آخه اخه این بچه همش هر دوتون رو ددی صدا میزد من فکر کردم که شاید به فرزندی گرفتیدش اوه نه این بخاطر اینکه این شوهر زنمه! یااا این به درخت میگن من هیونگتم بعدم مثلا خواستی سوتفاهم رد کنی ؟بدترش کردی نگاه دختره قشنگ سکته ای شد!! خانم خانم من نمیدونم به چی فکر میکردید ولی صدرصد تو کره و هیچ جای دنیای یک زن دوتاشوهر نداره این اقا شوهر سابق زنمه گارسون گیج سری تکون داد و باعذر خواهی رفت جونگکوک و تهیونگ با چشم هاشون برای هم خطو نشان میکشیدند که جونگکوک نگاهش به پیتزا افتاد که تقریبا نصفش نبود و صورت نامجون که دوتا لپش باد کرده بود و تا نزدیکی چشم هاش صورتش رو سسی کرده بود یاااا جئون نامجون اینطوری دلت درد میگیره پیتزا رو از جلو نامجون برداشت ویک لیوان لیموناد جلوش گذاشت که بخوره ♡♡♡♡♡♡♡♡♡
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.