🦋7🦋

401 75 8
                                    

شش سال بعد
جونی کجایی پسر بابا ؟؟نامجونییی
توی اتاقها دنبالش میگشت اما پیداش نمیکرد به اشپزخانه رفت چرخی زد و خواست به سمت حیاط عمارت
بره که یک گوشه ای لباس قرمز بین در یک کابینت دید خندش گرفت و بلند گفت ای وای انگار اینجاهم نیست برم تو حیاط دنبالش بگردم کنار در اشپزخونه ایستاد چند قدم درجا زد چون میدونست پسرش خیلی باهوشه و اگر صدای پا رو نشنوه باور نمیکنه. بعد چند لحظه نامجون با سرو صورت شکلاتی بیرون اومد که باعث شد لبخند روی لبها جونگکوک بماسه
یاااا جئون نامجونننننن ...
نامجون ترسیده تو جاش پرید و با دیدن باباش لبخند خرابکارانه ای زد و گفت عه پیدام کردی ددی
حالا تو قایم شو...
خواست از بین پاهای باباش فرار کنه که کوک گرفتش و باعث شد نامجون جیغی بکشه
جونگکوک نامجونو زیر بغلش گرفت و صورتشو شست و گفت مگه نگفتم اینقدر شکلات و کیک نخور گردالو شدی بچه اگر ادامه بدی دندوناتم کرم میخوره زشت میشی
آجووووو ممااااااا اجوووووماااا
خدمتکار سراسیمه وارد اشپزخونه شد و گفت بله ارباب داشتم میز صبحانه تون رو میچیدم
جئون اخم غلیظی کرد و با جدیت کامل گفت : مگ نگفتم شیرینی و شکلاتها رو از سر دست قایم کن که دست جونی بهش نرسه
خدمتکار ترسیده گفت بخدا قایم کرده بودم ارباب کوچک پیداشون کرده؟؟؟
صدای خدمتکار میلرزید جونگکوک نگاهی با نامجون که با دقت نگاهشون میکرد کرد و گفت اشکال نداره اجوما ولی ایندفعه یه جایی قایمش کن پیداش نکنه وگرنه دفعه بعد باید یه کار جدید واسه خودت پیدا کنی
صدای خواب الودی پشت سرشون اومد :چته اول صبی خونه رو سرت گذاشتی زهرم ترکید با اون صدای نکره ات ..‌.عه جونیم  که اینجاست سلام صب بخیر
تهیونگ رو زمین زانو زد نامجون با ذوق پرید تو اغوشش محکم بغلش کرد و باذوق گفت ددی ته!
جونگکوک از شنیدن لفظ ددی اخمی کرد و گفت : اون ددی تو نیست نامجون من ددیتم
تهیونگ بوسه ای به لپ نرمالوی جونی زد و اونم اخم هاشو توهم کشید و گفت :میخوای بچه اتم مث خودت بی ادب کنی ؟ من شوهر مامانشم اگر به من نگه ددی چی بگه ...  جونی ِما خیلیم با ادبه ک بهم میگه ددی اخه مث اپاش نیست ب کسی ک ۴ سال ازش بزرگتره نگه هیونگ
جونگکوک با پوزخند نگاهش کرد و گفت هه روزی ک بهت بگم هیونگ یا من دارم میمیرم یا تو (اولیش منظورش اینکه رفتار ادما دم مرگ عوض میشه دومی هم اینکه چون به  تهیونگ دلسوزی میکنه و  میخواد ارزو به دل نمیره)
اصلا اینجا چیکار میکنی اجووووماااا چرا من نباید بدونم مهمان داریم؟؟؟ چرا هرکسیو تو عمارت راه میدین ؟؟؟
یا مهمان و هرکسییی چیه؟؟؟ اینجا نصفش مال منم هست ! 
اگر منظور مال میناعه اره اینجا مال اونم هست ولی شما جدا زندگی میکنید خیرسرتون ولی ۳۶۵ روز سال ۳۶۶ روزش اینجایین... بهرحال شما نباید ساعت ۱۰ صبح سرکارتون باشید جناب ؟؟؟ ن اینکه جلو من با این لباس خواب بابا بزرگیت بچرخی؟؟؟
اقای رییس کل امروز فیلم برداری ندارم روز استراحتمه و یک (لب زد عوضی ای) زنم رو فرستاده سفر کاری اون سر دنیا منم حوصله ام سر رفت اصلا جناب خودتون چرا اینجایین بیزی من؟
همیشه زندگی قابل پیش بینی و برنامه ریزی نیس کی فکرشو میکرد که مینا ملقب پرنسس در اصل یک زن قوی و خود ساخته باشه که زیر فشار های روحی و روانی پدرو مادرش مجبور به ادامه تحصیل تو رشته هنر و بعدم ازدواج با یکی از شرکای پدرش اونم تو قرن ۲۱ شده باشه . درطی زمانی که مینا از طریق کاشت باردار بود ناخواسته از علایق مینا مطلع میشد و استعداد شگفت انگیزش در مدیریت و هوش سرشارش اون رو مهبوت ساخته بود از یک جایی به بعد اون دیگه براش یک انسان لوس و وابسته نبود بلکه یک شخصیت محترم متکی به خود وقابل تحسین بود . اما نمیدانست که چگونه تهیونگ چطوری توانست که دلش را بُر بزند و باهاش ازدواج کند با وجود اینکه اون تمام جریان استخدام کردن تهیونگ را با مدرک برایش تعریف کرده بود ‌. البته توی این سالها روی غیر عوضی کیم تهیونگ را هم دیده بود . بنظر میرسید واقعا مینا رو دوست دارد . اما او کسی بود که به سایه اش هم اطمینان نمیکرد و از موضع ش کنار گیری نمیکرد و دنبال پیدا کردن یک ریگی به کفش تهیونگ بود .
جونگکوک چشم چرخوند و گفت
_باید واسه توام توضیح بدم ؟؟؟ امروز کارها مو کنسل کردم با پسرم وقت بگذرونم .‌
+خوب منم امروز روز استراحتمه میخوام با جونی بازی کنم
_یا برو کنار ببینم امروز پدر و پسری من و جونیه مزاحم نمیخایم
+یا منم پدرش محسوب میشم‌ تو بکش کنار
جونی دست هر دو رو گرفت و با صدای لطیف بچگانه گفت  همه با هم بریم سوکجین اوپا هم بیادش...
جونگکوک دندون قروچه ی کرد و نگاه ترسناکی به تهیونگ کردو گفت : نگاه چی به بچه ام یاد دادی . پسرم سوکجین هیونگته ن اوپات دخترها میگن‌اوپا ن پسرا باشه پسرم؟؟
نامجون با حالت کیوتی زد روی پیشونیش گفت : یادم رفتش ک ... اما ددی تهیونگ چرا اینطوری صداش میکنه؟؟
ددی تهیونگت!(با غیظ ) دوستت داره ابله صداش کنن تو که دوست نداری مسخره ات کنن .؟؟
+ولی سوکجین اوپا قشنگه ددی از سوکجین اوپا بیشتر سوکجین هیونگ خوشم‌میاد
جونگکوک نفس عمیقی کشید نمیخواست با نامجون لج کنه چون در اکثرا کتابهای اموزشی خونده بود اینکار باعث میشه بچه لجباز و یک دنده بشود پس فقط لبخند زد و سر تکون داد و گفت: سوکجین هیونگ‌الان یک جای دوره و قرار نیست تا یکمدت بیاد پیشمون
نامجون لباش اویزون شدوگفت چقدر دوره؟؟؟کیی میادش؟؟
_سوکجین هیونگ بوسانه پسرم دیگه نمیتونه هرروز بیاد سر بزنه بهت....
¤ولی من دلم تنگ شده براش چون اوپا خیلی مهربونه و کلی باهام بازی میکنه
جونگکوک برای عوض کردن بحث وپرت کردن حواس نامجون گفت امروز میخام کل روز رو با پسرم بازی کنم
تهیونگ گفت : نامجون میاد با ددی ته اش بازی میکنه مگه ن؟
جونگکوک گفت : آقا مزاحم وقت پدرو پسری ما نشید لطفا امروز کل روز پسرم در اختیار خودمه 
نامجون با دستهای تپلی کوچیکش دست هر دو گرفت و گفت میشه هردوتاتون باهام بازی کنید؟
^_^  ^_^  ^_^
روی مبل نشست تا نفسی تازه کند با بیحالی گفت من دیگه نیستم برو پسرت مال خودت  دیگه نمیکشم این بچه بیش فعاله ‌...
ببخشید آقا مواظب حرفاتون باشید شما پیرید دیه تقصیر خودتونم نیست دیه ۳۶ سالتونه نزدیک چهل سالید
یااا جئون جونگکوک با هیونگت مودب باش

میدونم کوتاهه ولی پارت بعدی سریعتر اب میشه

You Make My Haert BeatDonde viven las historias. Descúbrelo ahora