part 5

183 38 11
                                    

درحالی که لیوان های شسته شده رو خشک میکرد، خمیازه ای بخاطر خستگیش کشید و با آستینش اشک های جمع شده براثر خمیازه در چشم هاش رو پاک کرد.

دیشب بار خیلی شلوغ بود و نتونسته بود حتی چند دقیقه بره به دستشویی.

یک ربع منتظر اجرای موسیقی مونده بود،و بعد خیلی سریع خودش رو به سرویس بهداشتی رسونده بود.

با توجه به اینکه هنوز تازه 10 صبح بود،کسی توی بار نبود و سوکجین هزاران مرتبه خدا رو شکر میکرد.

دیروز نامجون بهش زنگ زده بود و ازش خواسته بود باهم برن بیرون و کمی خوش بگذرونن.

ولی میدونست رییسش با این شلوغی غیرقابلِ توصیف اجازه برای مرخصی نمی‌ده و تنها یک مهماندار برای آدم های مستی که فقط اسکناس هاشون رو روی میز میزارن و لیوان لیوان ویسکی سفارش می‌دند کافی نیست.

پس برخلاف خواسته ی قلبیش ردش کرده بود و به خودش و نامجون قول داد یک وقت آزاد پیدا کنه تا دوستاشو ببینه.

میدونست اون ها خیلی وقت ها همو می‌بینند و خودش در جمع هاشون حضور نداره،ولی کاری هم نمیتونست بکنه.

بار هیچوقت خلوت نبود و به سختی میشد مرخصی بگیره.

مگه اینکه قرار دوست هاش توی بار باشه،که بخاطر جونگکوک همچین چیزی امکان پذیر نبود.
دلش برای جونگکوک هم خیلی تنگ شده بود و فقط چند هفته پیش تلفنی باهاش صحبت کرده بود.

نزدیکِ یک ماه از آخرین دیدارشون می‌گذشت و این باعث میشد سوکجین آه بکشه.

بوی الکل و ماریجوآنا توی لباس هاش نفوذ کرده بود و حتی نفس کشیدن رو هم براش سخت میکرد.

دیشب ساعت 3 به خونه برگشته بود و قبل ساعت 9 صبح هم دوباره توی بار بود تا در تمیز کردن ریخت و پاش های دیشب کمک کنه.

وقت نکرده بود لباس دیگه ای برداره و اتو کنه یا دوش بگیره و امروز هرطور که شده مرخصی می‌گرفت و یک دل سیر می‌خوابید.

_خسته به نظر میای.
صدای گرفته ی دخترِجوونی که از قضا همکارش برای رسیدگی به سفارشات بود به گوش رسید و باعث شد با لبخند به سمتش برگرده.

موهای بلندش شلخته بود و با اینکه سعی کرده بود دم اسبی ببندتش،ولی باز هم از کِش مو بیرون اومده بود.
زیر چشماش گود افتاده بود و مشخص بود که اون هم خواب راحتی نداشته و بینهایت خسته اس.

_تو هم.
با خنده جواب داد و دوباره خمیازه کشید،و بخاطر مسری بودن خمیازه باعث شد جوآنا هم خمیازه بکشه.

_دیگه نمیتونم..بعد شستن ظرف ها همینجا یک چرت میزنم.
دخترجوون با سردرد ناشی از خستگی گفت و ناله کنان دستکش ظرف شویی رو دستش کرد.

هنوز نیمی از ظرف ها مونده بود و رییس پسرجوونی که اینجا فلیکس صداش می‌زدند، و قبل جوآنا مشغول شستن ظرف ها بود رو صدا کرده بود.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now