part 20

129 20 4
                                    

_خسته شدی ؟

دستش رو دور شونه ی پسر انداخت و بدنش رو به خودش چسبوند.

گونه هاش از قبل سرخ تر شده بودند و بینیش هم همرنگ اونا در اومده بود.

مشخص بود سردش شده،ولی انگار هوا رو دوست داشت.

چون اعتراضی نمی‌کرد و فقط با لبخندِ ذوق زده ای اطرافش رو نگاه میکرد.

به روخونه ی هان سر زده بودند و از مردِ کلوچه ای،دو تا بِرِشته اش رو خریده بودند و نصفش رو با پرنده هایی که درحالِ پرواز به شکلِ مثلثی بودند تقسیم کردند.

جونگکوک قبل اینکه بیاد..، سروضعِ حرصی و کلافه داشت و با خودش دودوتا چهارتا میکرد تا حساب کنه اگه چند ساعت قدم بزنند و تا رودخونه برن ساعت چند میتونن برگردن خونه؟

ولی تهیونگ فکر نمی‌کرد این موضوع درمودِ الان هم صدق کنه.

چون خوشحال به نظر می‌رسید و انگار حساب هاش از دستش در اومده بود.

_یه ذره سردمه.

پسر جواب داد و دستش رو از جیبش در آورد تا دستِ تهیونگ که دورِ شونه اش انداخت رو بگیره.

دستِ هیونگ،گرم تر از جیبش به نظر میرسید.

_مریض نشو.

بدون اینکه توجه کنه این موضوع دستِ خودش نیست،گفت و کلاهِ کاپشنِ اسپرتش رو روی سرش گذاشت تا گوش هاش رو بپوشونه.

_هوم.

پاسخِ کوتاه و مختصری داد و بدنش رو بیشتر به تهیونگ چسبوند تا بلکه بتونه خودش رو گرم کنه.

فکر نمی‌کرد بهش اعتراف کنه ولی این پیاده روی رو دوست داشت.

انکار نمی‌کرد که فکرش هنوز درگیرِ اون عکس و نوشته ی پشتش بود.

حتی میخواست راجبش بپرسه ولی جلوی خودش رو گرفت و چیزی نگفت.

دوست نداشت تهیونگ بفهمه داخلِ کیفِ پولش سرک کشیده،شاید یک روز که دیگه این مسائل براش مهم نبود بهش می‌گفت.

اون یه ذره سرِ وسایلش حساس بود.

_ببین زمینا خیسن..چاله ها از آب پر شدن.

درحالی که به گودال های پر از آب اشاره میکرد،خیره به نیمرخِ خوش تراش تهیونگ گفت.

_آره.

_پریدن توشون حال میده نه ؟

با شیطنت پرسید و زبونش رو روی لب هاش کشید،اگه جیمین هیونگ اینجا بود می‌گفت اون آب ها همشون کثیفن و دولت باید یک فکری درموردِ چاله ها بکنه.

بعدش هم می‌گفت بهتره زودتر برگردن خونه،امروز باهاش حرف نزده بود نه؟

هیچوقت روزش بدون شنیدنِ صدای هیونگ شب نمیشد،ولی امروز نشده بود باهاش حرف بزنه.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now