part 6

157 32 23
                                    

تلفنش رو از جیبش در آورد،و دور از چشم جونگکوک که منتظر ماشینِ مادرش بود تایپ کرد.

برای بار سوم در روز بهش سفارش کرد که وقتی جونگکوک رو میبینه مراقبِ رفتارش باشه.

مادرش،لیدیا خیلی وقت ها در کنترل احساساتش افتضاح بود و میترسید حسِ دلسوزیش برای جونگکوک باعث سوءتفاهم بشه.

با توجه به اینکه برای افرادی که خیلی کم جونگکوک رو می‌بینند،چهره اش بیمار تر از همیشه جلوه میداد و شاید یه ذره دیدنِ پسری با گونه های سرخ و صورتِ رنگ پریده با موهای فوقِ نازکِ همیشه حلقه شده اش روی پیشونی عجیب به نظر میومد.

_اون ماشین مامان تو نیست؟
جونگکوک با دیدنِ هیوندای نوک مدادی رنگ پرسید و جاستین با دنبال کردنِ چشم های جونگکوک متوجه شد مادرش رسیده.

_آره..بیا سوار شو هوا سرده.
آروم پسر رو به سمت ماشین هل داد و خودش روی صندلی کمک راننده نشست.

_سلام خانمِ اَندرسون.
جونگکوک بخاطر دایره افرادِ محدود زندگیش خیلی راحت چهره ها رو به خاطر میسپارد.

ولی لیدیا تصورش این بود که پسرِ دوسال پیش رو ببینه که در تولد تک پسرش حضور یافته بود، و حقیقتا با دیدن جونگکوک جا خورد.

چهره اش جوری بود که انگار جاستین لام تا کام چیزی درموردِ شرایط جونگکوک نگفته بود و این باعث شد جاستین خودش قبل خرابکاری مادرش پیشدستی کنه.

_سلام مامان.. جونگکوک می‌تونه شام رو پیش ما باشه؟
با لحنی حرصی و تند رو به مادرش پرسید و با بالا دادن ابرو هاش سعی داشت بهش بفهمونه انقدر با ترحم نگاهش نکنه.

_اوه..سلام بچه ها،از نظر من اشکالی نداره.. آقای کیم با من تماس گرفته بود.

جونگکوک خوشحال از تایید و کمکِ تهیونگ سرش رو تکون داد و درحالی که به صندلی تکیه میداد تشکر کرد: ممنون.

_فقط.. جونگکوک راجبِ شام..
_مشکلی نیست خانم اَندرسون..؛ برای یک بار اشکالی نداره.

جونگکوک با اطمینان گفت و به لیدیا آرامش خاطر داد.
راستش لیدیا از امروز صبح درمورد مهمانِ پسرش نگران بود و امیدوار بود همه چی خوب پیش بره.

جونگکوک..تغییرِ زیادی کرده بود.

بزرگتر شده بود و هرچند که اون ذاتا همیشه کوچک تر از سنش ظاهر میشد ولی خیلی راحت متوجه ی تغییراتش شده بود.

بیمار تر از قبل به نظر می‌رسید و جوری بود که لیدیا میترسید بهش دست بزنه که مبادا بهش آسیب برسونه.

قبلا شنیده بود افرادی که مبتلا به SCID هستند بدن شکننده و نحیفی دارند.

حتی بعضی از افراد بخاطر ترس از مرگ از خونه بیرون نمی‌رفتند و کل زندگیشون رو در خونه با هوای تصفیه شده میگذروندند.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now