_ دو هفته بعد_
درحالی که مرد رو از پشت در آغوش گرفته بود،دست هاش رو محکمتر دورِ کمرش حلقه کرد و چونه اش رو روی شونه اش گذاشت._تو نمیخوای بری ؟ دیرت میشه ها.
مردِجوانتر حینِ خورد کردنِ گوجه گفت،و تکه ای از گوجه های نگینی رو در دهانِ هوسوک گذاشت.
_الان میرم.
کمی پشتِ سینک جا به جا شد و کابینت ها رو به قصدِ برداشتِ یک ظرفِ دیگه باز کرد.
دنبالِ یک ظرفِ گودِ قرمز میگشت تا بتونه گوجه ها رو درش خالی کنه.
اینکه یک مردِ گنده و آویزون هم پشتِ سرش هی کمرش رو قلقلک میداد و گونه اش رو به دندون میگرفت،حینِ آشپزی واقعا اذیتش میکرد.
ولی به تازگی حالش بهتر شده بود و نمیتونست سرش غر بزنه.
دیروز با گل های رُزِ همیشگی سرِ مزارِ خواهرش رفته بود و برای اولین بار بعدِ مرگش با گریه برنگشته بود.
اینو به حسابِ این گذاشت که دیگه کم کم داره کنار میاد و فقط داره برای شادیِ روحش دعا میکنه.
_جونگکوک تو اتاقه ؟ ندیدمش.
_آره..معلوم نیست تو اون تلفن چی هست که یه مدتیه خودشو باهاش سرگرم میشه.
_شاید دوست دختر داره!!
با شیطنت گفت، و بوسه ی ریزی روی گردنِ مرد زد.
میدونست سرِ این مسائل حساسه و اذیت کردنش خیلی بامزه بود.
_نخیر..از این حرفا نزن.
_چیه؟ حسودیت میشه اگه قرار بزاره ؟
حینِ محکم کردنِ حلقه ی دست هاش گفت و اینبار لب هاش رو روی گونه اش گذاشت.
بدنش واقعا گرم و نرم بود و انگار برای جا گرفتن بینِ دست هاش ساخته شده بود.
_موضوع این نیست.
_ببخشیدا ولی منم داره حسودیم میشه که سر اون حساسی ولی سر من نه!
با شنیدنِ پاسخش به سمتش برگشت و درحالی که سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه چهره اش رو نزدیک تر برد.
_عجب..!!
_چیه ؟
بینیش رو با بینیِ مرد تماس داد و بوسه ی سطحی روی لب هاش خشکش نشوند.
باید یکم مرطوب کننده براش میخرید،اصلا به خودش نمیرسید.
_هیچی فقط تو واقعا آدمِ لوسی هستی میدونی؟
برای باری که نمیدونست چندمه جمله ای که هوسوک ازش متنفر بود رو به زبون آورد و خنده ی تیزی سرداد.
از اینکه اینطوری خطابش کنه متنفر بود ولی وقتی خودش تصمیم میگرفت اذیتش کنه،پس باید عواقبش رو هم میپذیرفت.
VOUS LISEZ
𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊
Fanfictionپوزخند زد و همزمان با حلقه کردنِ دست هاش..؛ دورِ کمرِ نحیفِ پسر با ابرو های بالا رفته رو به مرد مقابل پاسخ داد: _متاسفم...بهتره فاصلتونو حفظ کنین..اون جونگکوکه و برای افرادِ متفرقه غیرِقابلِ لمسه! کاپل: هوپمین،تهکوک،کوکمین (برومنس) ژانر: اجتماعی...