part 22

125 22 5
                                    

_خب تهیونگ نگفتی..؟

_جونگکوک حالش خوب نیست! یه ذره مریضه..تو تخته.

_منظورت چیه؟؟

با شنیدنِ خبرِ ناچندان خوبی که تهیونگ داد لحظه ای چشم هاش گرد شد و به درِ اتاق اشاره کرد.

_اونجاست؟

_هوم.

نگاهش رو از چشم های متهمِ جیمین دزدید و به گل های قالیچه ی کوچیکِ ابریشمی خیره شد.

_برای چی؟ چرا مریض شد؟ باز دو روز گذاشتمش پیشِ تو اینطوری شد!

درحالی که آستینِ هوسوک رو دنبالِ خودش میکشید با تنِ صدای تقریبا بالایی گفت و با شتاب واردِ اتاق شد.

اولین چیزی که دید جونگکوکی بود که تو خودش جمع شده بود و با چهره ای که از قبل هم رنگ پریده تر شده بود،با گونه های فوقِ سرخ و پیشونیِ عرق کرده روی تخت خوابیده.

چشم هاش گرد شدند و درحالی که سعی میکرد آرامش خودش رو حفظ کنه روی تخت نشست.

_عزیزم..؟! چیشدی تو؟ هوم؟ مراقب خودت نبودی؟

_یهویی شد هیونگ.

حینِ صاف کردنِ صداش با شرمندگی گفت و سعی کرد روی تخت بشینه،ولی بدنش سست تر و ناتوان تر از اونی بود که بتونه وزنش رو تحمل کنه.

_چیکار کردین؟

_فقط رفتیم بیرون..، یه ذره احتیاط نکردم.

خلاصه وار توضیح داد و سعی کرد لبخند بزنه تا نشون بده اونقدرا هم که ظاهرش میگه بد نیست.

_تو خوبی هیونگی؟!

سرش رو تکون داد و دستش رو روی پیشونیِ پسر گذاشت تا دماش رو چک کنه.

_من خوبم فقط..تو خیلی تب داری،باید بریم درمونگاه.

_نه..نه لطفا.

همونطور که حس میکرد سرش درحالِ داغ شدنه،کمی عصبی جواب داد: بالاخره باید یکاری کنیم نمیخوام حالت اینطوری باشه..تهیونگ تب سنج داری ؟ شاید با دمنوش حالت به..اوه!!

با دیدنِ خونِ قرمزی که به سمتِ بینیِ پسر راونه شده بود حرفش رو قطع کرد و سریعا با گرفتن دستش وادارش کرد از روی تخت بلند بشه.

_ خدای من..چیشد؟! بلند شو بریم دستشویی،حالت تهوع هم داری؟! سرتو بالا بگیر.

با دیدنِ رنگ و روی زردِ جونگکوک با نگرانی گفت و چونه اش رو به سمتِ بالا سوق داد تا بهش کمک کنه سرش رو بالا نگه داره.

با عجله درِ سرویس رو باز کرد و بعدِ وارد شدنِ جونگکوک به دنبالش داخل شد.

درحالی که موهای چسبیده به پیشونیش رو کنار میزد شیرِ آب رو باز کرد.

هم زمان که کمکش میکرد صورتش رو آب بزنه،پشتش رو نوازش کرد و سگرمه هاشو در هم فرو برد.

خیلی وقت بود که اینطوری حالش بد نشده بود و این واقعا نگرانش میکرد.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now