part 10

140 27 51
                                    

_هوسوکه؟

جیمین پرسید و با کنجکاوی به سمتِ آیفون رفت.

چه زود برگشته بود!!

_نمیدونم.

جونگکوک با حواس پرتی جواب داد و آخرین تکه ی باقی مونده از دسر رو در دهان گذاشت.

دیگه خوردن رو باید تموم میکرد وگرنه وزن اضافه میکرد.

پس سرش رو از روی ورقه بلند نکرد تا چشمش به چیز های صورتی در خونه نیوفته.

صدای فشردنِ دکمه ی آیفون و باز شدن در به گوش رسید ولی جیمین با مکالمه ی کوتاه و هیجان زده ای که پشت آیفون داشت،اجازه ی فهمیدن اینکه چه کسی پشتِ دره رو بهش نداده بود.

انگار هوسوک هیونگ هنوز نیومده بود و جونگکوک احتمال میداد یه هیونگ دیگشه.

هنوز مشغولِ نوشتن بود، صدای پرعجله ای جیمین که به سمتِ راهروی ورودی خونه می‌رفت به گوش رسید.

انگار خیلی از دیدن فرد پشت آیفون ذوق زده شده بود و جونگکوک به این فکر کرد که کی رو خیلی وقته ندیده.

سوکجین هیونگ رو؟ حتما اون بود..چون واقعا از آخرین دیدارشون خیلی گذشته بود و بالاخره خود هیونگ تصمیم گرفته بود بهشون سر بزنه.

تقریبا داشت از حدسش مطمئن میشد که صدای دخترونه و نازکی که از راهرو به گوش رسید تمامیِ افکارش رو به باد داد.

خودکار رو روی میز رها کرد و به ورودی نشیمن چشم دوخت.

اشتباه شنیده بود یا واقعا صدای اون بود؟

_خیلی خستممم..مجبور بودی انقدر خونه ات رو دور انتخاب کنی؟

با شنیدنِ دوباره ی صدا و لحنِ همیشگیش به حدسش مطمئن شد و متعجب از روی صندلی پشتِ میز غذاخوری بلند شد.

_نونا ؟

با وارد شدنِ مهمانِ یهویی به نشیمن صداش زد و لحظه ای احساس کرد خیلی خیلی خوشحاله.

فکر نمی‌کرد که دیگه حوصله اش تنهایی در خونه با حضور اون سر بره.

امیدوار بود مدتِ غنیمتی رو پیششون بمونه.
_سلام عزیزدلم..نونا خیلی دلش تنگ شده بود.

با لبخند پاسخ داد و ژاکتِ پشمی سفیدش رو از رخت آویز آویزون کرد.

_خوش اومدی کِیت.

جیمین گفت و مجددا وارد آشپزخونه شد تا یه ذره خوراکی برای دختر تهیه کنه، اون خیلی رابطه ی خوبی با اسم کره اییش نداشت و تقریبا کسی با اسم کره ای صداش نمی‌زد.

_خیلی وقت بود ندیده بودمت نونا.

جونگکوک با ذوقی دوست داشتنی رو به دخترجوون اعلام کرد و با حلقه کردن دست هاش دور کمرِ باریکش،کِیت رو در آغوش گرفت.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now