part 23

108 20 4
                                    

« سلام بابا..، منو شناختی ؟ آخه یدونه پسر بیشتر نداری.

به هرحال من جونگکوکم..، حالت چطوره ؟! ببخشید که این چند وقت نمیام دیدنت و ببخشید که به جای اینکه رو در رو باهات این حرف های مهم رو بزنم نامه می‌فرستم، چون حس میکنم اینطوری بهتره.

اگه چشم هاتو ببینم همه چی یادم می‌ره،اگه درموردِ حالم کنجکاوی باید بگم ،من هنوز مریضم..، خیلیم بد مریضم.

به هرحال اینا مهم نیستن..یک موضوع خیلی مهم پیش اومده، که نمیتونم به جیمین هیونگ بگم.

اگه بفهمه به معنای واقعی دیوونه میشه..میدونی دیگه،منو امانت دادی دستش و اون عادت کرده به اینکه همیشه جلوی چشمش باشم.

دوست مثل قبل باشم ،همون جونگکوکِ 13 ساله ی قبلی.

ولی نیستم، من دیگه 18 سالم شده و یک تغییراتی به وجود اومده.

نمی‌دونم..بابایی من یکیو دوست دارم، یعنی فک میکنم واقعا آدم خوبیه.

البته واقعا خوبه..، من فک نمی‌کردم تا این حد باشه،باور کن کاری نکردم.

فقط منو بوسید و من اولین بارمو تجربه کردم، باید چیکار کنم ؟

پنج روزه که از دیدارم باهاش میگذره..و من به پیام هاش و تماس هاش جواب ندادم.

اون بهم گفت « فک کنم داری یکارایی باهام میکنی»

بهم میگه شازده..، واقعا آدمِ شیرینیه..

متاسفم که اینو میگم ولی باید اضافه کنم..که یک پسره..یک مرده،جیمین هیونگ میشناستش.

تو هم شاید کم و بیش بشناسی، بخاطر همین نمیگم کیه.
من واقعا متاسفم و دوستت دارم.

باور کن هیچکاری نکردم باشه ؟ فقط یک بوسه ی کوچیک بود.

هنوز بهش جواب ندادم.

مراقبِ خودم هستم.

بازم دوستت دارم، اگه خواستی بهم جواب بده.

شاید بخوای یک مدت فکر کنی..، به هرحال دوستت دارم و قول میدم وقتی درست شدم و خوب شدم بیام پیشت.

پسرت، جونگکوک.»

ساعتِ 12:36 ظهر، به زندانِ کویو تحویل داده شد.
.
.
.
«سلام..نیاز به معرفی نیست، تو هم یدونه پدر بیشتر نداری.

من همه ی نامه ات رو خوندم و واقعا نگرانت شدم و البته شوکه شدم.

خیلی خوب میشد اگه بدونم کیه..و اینکه پسرم،مطمئنی ؟ رابطه با مردا می‌تونه خیلی آسیب دهنده باشه.

لطفا کارِ اشتباهی نکن..من واقعا میترسم.

پیشت نیستم و نمیتونم راهنماییت کنم..بابتِ اولین بوسه ات بهت تبریک میگم.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now