سردردش دوباره شروع شده بود و اصلا قصدِ آروم شدن نداشت،نگرانی داشت دیوونش میکرد و حس میکرد الانه که عقلش رو از دست بده.
دلش میخواست سرش به یک دیوار بکوبه تا همه ی صدا ها دنیا لحظه ای قطع بشن.
در مغزش هیاهوی عجیبی بود که باعث میشد حس کنه الانه منفجر بشه و نمیتونست به خودش مسلط باشه.
هرچند دقیقه یکبار بخاطرِ سردرد چشم هاش تار میدید و جلوی دیدش رو میگرفت.
سرکار به زور دووم آورده بود و از خانمِ لی خواسته بود تا خونه برسونتش.
چون واقعا نمیتونست رانندگی کنه و ماشینش در پارکینگِ شرکت جا مونده بود.
میدونست جاش امنه و نگهبان مراقبشه ولی نمیتونست مدتِ زیادی رو اونجا بزارتش.
تلفنِ بی سیمِ خونه که در گوشه اُپِن بود رو برداشت و به سمتِ هوسوکی که روی کاناپه بدون هیچ حرفی به تلویزیونِ خاموش خیره شد بود رفت.
_هوسوکا.
به سختی صداش زد و بخاطرِ سرگیجه اش که ناشی از سردردش بود کمی تلو تلو خورد.
حتی حوصله ی نفس کشیدنو هم نداشت.
_جانم..؟ چیزی میخوای؟
_به تهیونگ زنگ میزنی ببینی حالِ جونگکوک خوبه یا نه؟
با التماس گفت و درحالی که دستش رو روی پیشونیش میکشید روی کاناپه نشست.
_بهتر نیست خودت باهاش حرف بزنی ؟
_فقط زنگ بزن بهش و بگو کجان..خونه زنگ میزنم جواب نمیده.
نگاهِ دلسوزی به مرد انداخت و حینِ به طرفین تکون دادنِ سرش شماره ی همراهِ تهیونگ رو که در تلفنِ بی سیم ذخیره شده بود گرفت.
بعدِ بوقِ سوم،صدای همیشه بَمِ مرد در گوش پیچید.
_بله ؟
_سلام ته، چطوری ؟
_اوه هیونگ..سلام..ممنونم.
لب هاش رو با زبونش خیس کرد و انگار که اتفاقی نیفتاده باشه پرسید: میگم کجایی ؟
_راستش اومدیم بیرون..
_آهان..خب،حالش چطوره ؟
مردِ پشتِ تلفن کمی مکث کرد،انگار داشت مطمئن میشد که احتمالا جیمین ازش خواسته تماس بگیره.
_خوبه..مراقبشم.
_نمیاد خونه..؟
با لب خونیِ درخواستِ جیمین ، دوباره پرسید و دستش رو روی زانوی مرد گذاشت.
_نگران نباش،امروز فردا میفرستمش..یه ذره زمان میخواد.
سرش رو تکون داد و بیصدا سمتِ جیمین لب زد: برمیگرده!
KAMU SEDANG MEMBACA
𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊
Fiksi Penggemarپوزخند زد و همزمان با حلقه کردنِ دست هاش..؛ دورِ کمرِ نحیفِ پسر با ابرو های بالا رفته رو به مرد مقابل پاسخ داد: _متاسفم...بهتره فاصلتونو حفظ کنین..اون جونگکوکه و برای افرادِ متفرقه غیرِقابلِ لمسه! کاپل: هوپمین،تهکوک،کوکمین (برومنس) ژانر: اجتماعی...