part 9

151 28 12
                                    

با دیدنِ تکلِ خطای بازیکن،دست های گره شده در پشت سرش رو سریعا باز کرد و فوتی در سوت رها کرد.
_خطاا.

با صدایی رسا به سمت بازیکنِ آبی پوش اعلام کرد و به سمت شماره ی پنجِ آسیب دیده قدم برداشت.

به نظر نمیومد آسیب جدی دیده ولی ترجیح میداد بهش استراحت بده و یکی دیگه رو جایگزین کنه.

_هیرو..بدنتو گرم کن.

به سمتِ بازیکن ذخیره فریاد زد تا سریعا آماده ی بازی کردن بشه.

بازی جدی نبود و بینِ بچه های باشگاه درحال تمرین برای مسابقات بودند.

همگی در رنج سنی 12 تا 18 سال بودند و به نظرش بعضی هاشون استعداد های فوق العاده ای داشتند.

شاید در تیمِ ملی آینده ی کره،میشد روشون حساب کرد.

_حالت خوبه؟

_بله مربی.زیاد جدی نیست.

سرش رو به علامت تایید تکون داد و دستش رو پشتِ بازیکن گذاشت تا کمکش کنه از زمین بیرون بره.

پسرِ 16 ساله ی خوش ذوقی بود و یکی از همون بازیکن هایس که تهیونگ خیلی روش حساب میکرد.

از بچگی عاشق فوتبال بود و در تیم مدرسشون به عنوان هافبک بازی میکرد.

با اینکه به رویای بچگیش که وارد شدن به تیم ملی بود نرسیده بود ولی باز در شغلی فعالیت میکرد که دور از علاقه اش نبود.

صدای خاصِ کفش های فوتبال و شوت شدنِ توپ،صدای تشویق و صدای پر از خستگیِ بازیکن ها..،گُل های دقیقه ی نود و گرمکن های آبی رنگِ باشگاه..همگی یادآورِ علاقه ی دیرینه اش به ورزش بود و احساس میکرد واقعا خوشحاله.

خیلی به جونگکوک سفارش میکرد که ورزش کنه و خوشبختانه اون پسر به حرفش گوش میکرد.

البته خسته کردن خودش ممنوع بود،ولی در حد توانش تلاشش رو میکرد.

با اینکه مدت زیادی نبود که به خونه برگشته بود،ولی باز هم احساس میکرد جای خالیش خیلی داره خودشو نشون میده.

مدام با خودش می‌گفت اگه جونگکوک بود اینو می‌گفت اگه اونجا بود همچین کاری میکرد.

اون پسر زیادی همه رو به وجودش عادت میداد و کسی نمیتونست نادیده اش بگیره.

همیشه وقتی هست نگرانِ بودنش بودند و وقتی نیست،ناراحتِ رفتنش.

درواقع دلش برای وظایفی که در حضورش باید انجام میداد تنگ میشد.

هیونگِ پرستار بودن خیلی به مزاجش خوش میومد و با همه ی استرسی که میکشید ولی باز هم حضورش رو دوست داشت.

آهی کشید و دوباره سوت رو فوت کرد تا شروعِ دوباره ی بازی رو اعلام کنه.

هرچند که فکر نمی‌کرد دیگه حواسش کاملا جمع باشه.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now