part 11

138 21 30
                                    

_ما به هم زدیم.

_چی گفتیییی؟!

کِیت ناگهانی گفت و قبل اینکه چند ثانیه بگذره،هوسوک که انگار اصلا انتظارش رو نداشت فریاد زد.

اصلا فکر نمی‌کرد این یکی هم به هم بخوره.

کِیت دوست پسر های زیادی تا الان داشت و حتی یه زمانی با چند تاشون همزمان قرار میزاشت.

ولی هیچکدومشون بیشتر از دو سه ماه و یا حتی چند هفته دووم نیاورده بودند ولی این یکی حتی تا مرزِ نامزد هم پیش رفته بود.

چطور ممکن بود به هم بخوره؟

_خب به هم زدیم دیگه..این چند وقت واقعا خوب نبودم.

ناگهان طوری به نظر اومد که اون شادی و انرژی همیشگی از بین رفته و هاله ای از غم احاطه اش کرده.

کِیت هیچوقت از به هم خوردن قرار ها انقد ناراحت نمیشد و می‌گفت: چیزی که زیاده پسره.

ولی انگار از این یکی خیلی ضربه خورده بود.

_چطور تونستی بهم چیزی نگی؟

هوسوک که دوباره شستن ظرف ها رو شروع کرده بود پرسید و کِیت شونه بالا انداخت.

_اگه چیزی هم میگفتم عوض نمیشد..به هم برنمیگشتیم.
_چیشد که اصلا به هم زدین؟

ایندفعه جیمین پرسید و لحظه ای چک کرد جونگکوک خوابه یا بیدار.

انگار خوابش برده بود.

_مرتیکه..یهو از اون رو به اون رو شد،انگار تازه منو دیده و باهام آشنا شده بود،هی شک میکرد و فکر میکرد من همون خرابی ام که قبل اون بودم، به لباس پوشیدنم گیر میداد،از تتو هام خوشش نمیومد می‌گفت آرایشت خیلی غلیظه و ازم خواست سیگار رو ترک کنم. با خودش چی فکر کرده بود؟ من بخاطرش سیگار رو ترک نمی‌کردم.

تند تند و بدون مکث شرایط رو شرح داد و در آخر به کاناپه تکیه داد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

اون حاضر نبود بخاطر یه نامزدِ کوفتی سیگارش رو ترک کنه و هیونوو از وقتی باهاش آشنا شده بود میدونست سیگار می‌کشه.

این باعث شد جیمین فکر کنه کِیت و هوسوک با وجود نقاط مشترک زیادشون..باز هم یه تفاوت اساسی دارند.

هوسوک قبول کرده بود سیگار و الکل رو ترک کنه..ولی کِیت بخاطر یک تکه کاغذ یک پیوند رو از بین برده بود.

_همش من مسیحیم و مذهبیم و پدر و مادرم خوششون نمیاد اینطوری می‌گردی راه انداخته بود..میمونِ بیشعور،چقدر تحمل داشتم مگه؟ بی عرضه.

درحالی که سعی میکرد اشکِ توی چشم هاشو کنترل کنه غر زد و در آخر موفق نبود و ناخون های مانیکور شده اش رو زیر پلک هاش کشید.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now