part 13

138 26 14
                                    

_بهتری..؟ ببینمت!!

با حالتی ترکیبی از نگرانی و عصبانیت پرسید و با گرفتنِ چونه اش سرِ پسرِ رو به سمت بالا حرکت داد.

_سرتو بگیر بالا تا خون بند بیاد.

با اخم خفیفِ بین ابرو هاش گفت،و سعی کرد با پنبه تا حدِ توان رو تمیز کنه.

زیاد شدید نبود ولی رنگش به شدت پریده بود و این دومین بار در روز بود که خون ریزی میکرد.

احتمالا زیاد تحتِ فشارش گذاشته بودند و بدنش نکشیده بود.

_تبت چرا انقد بالائه هان؟

دوباره سوالی رو که هیچکدوم جوابش رو نمیدونستند پرسید و با چپ و راست کردنِ سرش خوب بررسی کرد تا ببینه هنوز هم بینیش خون ریزی داره یا نه.

سرِکلاس بود که یهویی نامجون بهش زنگ زده بود تا سریعا خودش رو به مدرسه برسونه.

اولش فکر کرد اتفاقی افتاده و با سرعت به سمت مدرسه رانندگی کرده بود.

البته اتفاقی افتاده بود ولی جای شکرش باقی بود که اتفاقِ جدی،برای جونگکوک نیوفتاده بود.

نمیتونست بگه از این موضوع خوشحاله یا ناراحت.

هیچوقت فکر نمی‌کرد یه روز از مدرسه بهش زنگ بزنند و بگند کتک کاری کرده.

اصلا جزِ احتمالات نبود،اون اصلا دعوایی نبود.

معلوم نبود اون پسرِجوون که بهش می‌گفتند یونگرو و تو دفتر قشقرق به پا کرده بود چی بهش گفته بود که انقد عصبیش کرده بود.

کسی چیزی رو توضیح نمیداد و انگار یونگرو هم میدونست حرفِ خوبی نزده که چیزی نمی‌گفت.

یک ریز داشت درموردِ مشتی که خورده بود بلند بلند حرف میزد و درموردِ اینکه جونگکوک اون چیزی نیست که نشون میده می‌گفت.

وقت و حوصله ی اینو نداشت که ازش دفاع کنه و بهش بگه آروم باشه.

فقط میخواست حالِ پسر خوب باشه تا بعداً بتونه مفصل با خودش حرف بزنه.

خانمِ لیونا که ساعتِ آخر باهاش کلاس داشت بهش اجازه ی رفتن داده بود.

چون شرایطِ جونگکوک اصلا جوری نبود که بتونه سرکلاس بشینه و بهتر بود بره خونه استراحت کنه و خوب فکر کنه.

شاید بعداً میتونست توضیح بده که چرا یونگرو رو زده.

البته فعلا بخاطرِ خون ریزی،در ماشین نشسته بود و تهیونگ سعی میکرد کمکش کنه حالش بهتر شه.

_خوب شدی؟

با بند اومدنِ خون پرسید و پنبه ی کثیف رو در کیسه ی نایلونی در داشبورد ماشین گذاشت تا بعداً در سطل زباله بندازه.

𝑶𝒖𝒓 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌𝒊Where stories live. Discover now