سلاملکم...😎
حال احوااااال؟...لیتل فریک رو آوردم براتوووون
و مطمئن شدم که بهتون سلام میکنه... 😌🩴
"اشاره سوسکی به آخر پارت ۱۰"مدیونید اگه فکر کنید لیتل فریک کوچک ترین شباهتی به کرکتر زین تو ردی تو ران داره هااا😂
همین دیگههه...
بی معطلییییی
بریم واسه شروع:😎______________________________________
️ ✒️ J:زین همونطور که دستاشو به سرش چسبونده بود و به روبهروش خیره شده بود با ناراحتی و حسرت گفت:
ز: شتتت...
و بعد با خودش زیر لب ادامه داد:
ز: من چرا جلوی هری رو گرفتم تا دهن اون مادرفاکرو سرویس نکنههه...
لویی پوکر به زین نگاه کرد و بین لباش کمی فاصله افتاد.
این اولین ریکشن زین بود؟؟؟
اولین ریکشنی که لویی بعد از تعریف کردن همه ماجرا برای زین ازش دیده بود...زین با مشت به بازوی لویی زد و طلبکارانه گفت:
ز: من که نمیدونستممم... توی احمق چرا جلوشو گرفتی آخه؟؟؟...
و با فکر به اینکه لویی همون موقع بهش ماجرا رو نگفته بود از روی حرص دوباره با مشت به بازوش کوبید و بلندتر از قبل گفت:
ز: چرا به من نگفتی که با هری باهم بزنیمششش لوییییییی؟؟؟...
زین دستشو جلو آورد که مشت سوم رو بزنه اما لویی از جاش بلند شد و ایستاد و با صدای بلند و معترضانه گفت:
ل: هیییی... من نمیفهمم این چه عادت مزخرفیه که تو و ایمی دارین... یعنی چی؟... مگه بازوی من کیسه بوکسه تا میبینید هی مشت میزنید بهش؟؟؟...
زین بدون توجه به حرفای لویی تقریبا داد زد:
ز: لووووویی... اون حرومزادهههه...
لویی وسط حرف زین پرید و با صدای بلندتر از زین ادامه داد:
ل: میدونم زین... میدونم... من بهتر از شما میدونم اون با من چیکار کرده... ولی من خودم یه کاری کردم که تاوان کارشو پس بده... مگه صورتشو ندیدی؟؟؟... انتظار داشتی چیکار کنم زین؟؟؟... به تو بگم که با دتکتیو دوباره برید باهم بزنیدش؟؟؟... به نظرت خودم اینکارو نکردم؟؟؟... اینکار فقط شمارو تو دردسر مینداخت...
لویی کمی مکث کرد و کلافه دستاشو بالا برد و همونطور که تو سالن جلوی زین راه میرفت ادامه داد:
ل: من واقعا نمیفهمم... مگه من از پس خودم بر نمیام که شما اینطور رفتار میکنید؟؟؟... یه جوری که انگار من یه بچه ۴ سالم که بزرگتراش باید مشکلشو حل کنن... چرا همش میخواید همه چیزو کنترل کنید؟؟؟...
YOU ARE READING
Ready to Run? [L.S] [Z.M]
Fanfictionهری: لویی تو حق نداشتی اینکارو باهام بکنی... چرا به من نزدیک شدی؟؟؟... چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفته؟؟؟... چرا اینکارو باهام کردی؟؟؟... لویی: من نمیخواستم اینطور شههه... من میخواستم ازت دور شممم... من باید میرفتممم... من از همون شب میخواستم برمم...