سلاملکم... حالتون چطوره؟...
وقتی که ایده این فنفیک به ذهن من و رفیقم رسید فکر نمیکردم یه روز جدی جدی بیایم و تو واتپد پابلیشش کنیم...
و حالا ما اینجاییم...🚶🏻♂️
خب اول یه چیزی رو بگم:
❗️این فن فیک احتمالا قراره خیلی طولانی بشه... پس اگه حوصله داستان طولانی رو ندارید این فف خوبی برای شما نیست دوست عزیز و پیشنهاد میکنم که نخونیدش...یه چندتا نکته درمورد فن فیک:
🔸️ این فن فیک هم لری داره هم زیام... لریش بیشتره و من مینویسمش و زیامش رو رفیقم... امیدوارم که قلممانو دوست داشته باشید...😎
🔸️ تصمیم اینه که شیرینگ باشه...😌و خبر خوب برای همگی شما:
🔸️قطعا اسمات خواهیم داشت... اصلا مگه بدون اسمات میشه؟...😌درباره کلیت بوک نمیخوام توضیحی بدم چون به نظرم با خوندن و دنبال کردن هر چپتر داستانو متوجه میشید.
خب بریم سراغ معرفی کاراکترها:🚶🏻♂️
لویی ۲۸ ساله:
زین ۲۷ ساله:
هری ۲۶ ساله:
نایل ۲۶ ساله:
لیام ۲۹ ساله:
ایمی میلر ۲۶ ساله:پیتر بوش:
مایکل اندرسون:فعلا کاراکترها همینان و به تدریج وارد داستان میشن... اگه کاراکتری هم در طول داستان اضافه شد و مهم بود عکسشو براتون میذارم...
و در نهایت باید بگم من خیلی از واتپد سر در نمیارم و این اولین باریه که دارم توش پابلیش میکنم. اما میدونم که حمایتا مهمه. پس خوشحال میشیم اگه نظراتتونو تو کامنت بهمون بگید و ووتمونو انگشت کنید؟...😂🚶🏻♂️
انی وی...
بریم واسه شروع داستان:😎
BINABASA MO ANG
Ready to Run? [L.S] [Z.M]
Fanfictionهری: لویی تو حق نداشتی اینکارو باهام بکنی... چرا به من نزدیک شدی؟؟؟... چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفته؟؟؟... چرا اینکارو باهام کردی؟؟؟... لویی: من نمیخواستم اینطور شههه... من میخواستم ازت دور شممم... من باید میرفتممم... من از همون شب میخواستم برمم...