°53

206 42 311
                                    

Well
Well
Well
🥑🐈

حالتون چطوره؟

لیتل فریک هستم و با آپ این پارت رسیدم.

خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردیم طول کشید تا به شرط ووت رسیدیم👀

ولیییییی

الان اینجاییم

مرسی که منتظر موندین

پیشنهاد میکنم به پارت ۵۱ یه سری بزنین تا یادتونه بیفته سری داستان رو

نظراتتون رو برام کامنت کنین که این پارت نوشتنش سخت بود🧚🏻‍♀️

امیدوارم لذت ببرین🤍
________________________________________

✒️ L.F. :

چشماش رو به آرومی باز کرد.

به پهلوی چپ خوابیده بود و دست نیک از پهلوی راست تا روی سینش رو پوشانده بود.
سرش رو به طرفش چرخوند.
به مژه های بور بلندش خیره شد.

ساعد نیک رو با دست دورش نگه داشت و کامل به طرفش چرخید.
نمیخواست حتی برای لحظه ای از لمس هاش دور بمونه.

درد خفیفی رو توی کمرش احساس کرد.
ولی مرز باریکی بین درد و لذت هست و زین با جفتشون به خوبی آشنا بود.
این درد یادآور لذتی بود دیشب با نیک سپری کرده بود. لذت نزدیکی بعد از ماه ها.

با دست چپش موهاش رو لمس کرد. هنوزم به نرمی قبل بود.
انگار که نبودن زین توی زندگیش هیچ تاثیری نداشته.
سرش رو پایین انداخت و به بدن خودش که از لای ملافه ها بیرون زده بود نگاه کرد.
توی چند ماهی که از جدایشون گذشته بود، بیش از پونزده کیلو وزن کم کرده بود.

دست خودش نبود. انگار به دهنش قفل زده باشن. اون غذاهایی هم که لویی با دعوا ، التماس و حتی به زور به خوردش میداد رو معدش پس میزد.
بارها شده بود جلوی لویی بالا آورده بود و اون بازم دست از سرش برنداشته بود.

با تکون کوچیکی که نیک زیر دستش خورد به خودش اومد.
لبخندی زد و زیر لب باخودش تکرار کرد
ز: گذشته ها گذشته. اون الان اینجاست
و آروم لب هاش رو روی لب های نیک گذاشت.
لب پایینش رو به داخل دهنش برد و مک کوچکی ازش زد.

ولی یک آن دلش بهم خورد.
احساس کرد کسی به دلش چنگ میزنه و به سمت گلوش حرکت میکنه.

آره اون دیشب باهاش خوابیده بود ، دیشب از سر احساس نیازی که بهش داشت ، مستش شده بود.
احساس نیاز جسمی نه
اون به نیک معتاد شده بود
تمام فکر و ذکرش اون بود

Ready to Run? [L.S] [Z.M]Onde histórias criam vida. Descubra agora