ه: فردی به اسم پیتر بوش میشناسید؟...لویی جا خورد. سرشو کمی عقب برد و اخماشو توهم کشید. اون گیج شده بود. مگه برای مایکل اینجا نبود؟ مایکل چه ارتباطی با پیت داشت؟
هری که دید جوابی از لویی نگرفته پرسید:
ه: آقای تاملینسون حالتون خوبه؟...
لویی از افکارش خارج شد و به هری نگاه کرد و گفت:
ل: بله بله... خوبم... اما یکم سرما خوردم و حالم مساعد نیست... عذر میخوام...
سرفهای کرد و ادامه داد:
ل: بله میشناسم... تو خبرگزاری اکستل باهم همکاریم...
و بعد زیر لب ادامه داد: بودیم...
ه: بله؟...
لویی خودشو کمی روی صندلی بالاتر کشید و سریع گفت:
ل: باهم کار میکردیم و اون یه جورایی رئیسم حساب میشد...
لویی دوباره به اتفاق اون روز فکر کرد. به کاری که پیت توی رستوران انجام داد. به وقتی که به کلاب رفت و مست کرد و بعد از اون...
ه: پس الان اونجا مشغول به کار نیستید... چند وقته؟...
ل: چندوقته که چی؟...
لویی در حالت عادی انقدر گیج نبود. اما الان تمام ذهنش درگیر این بود که پیتر چه ارتباطی با مایکل داره یا نکنه یه وقت راجع به مایکل با پیتر صحبت کرده باشه و مدرکی دستش داده باشه. برای همین حواسش پرت بود.
هری نگاه عاقل اندر سفیهی به لویی انداخت و با لحن شمردهای گفت:
ه: چند وقته... که دیگه... اونجا...کار نمیکنید؟...
لویی از اینکه هری خنگ فرضش کرده بود عصبانی شد و با شجاعتی که نمیدونست از کجا پیداش شد سعی کرد ادای هری رو دربیاره و شمرده گفت:
ل: در واقع... هنوز... رسما... از اونجا... خارج نشدم... پیچیدست...
هری که از جسارت لویی خوشش اومده بود لبخند محوی روی لباش نشست که از چشمای لویی دور نموند. اما سریع اخماشو بیشتر از قبل تو هم فرو برد و ادامه داد.
ه: به هرحال... ایشون از شما شکایت کردن...
و لویی بیشتر از این نمیتونست شوکه بشه. پیت ازش شکایت کرده بود؟؟؟ اما چرا؟؟؟ لویی که کاری نکرده بود. اگه هم قرار بود شکایتی بشه لویی باید شاکی میبود.
پس با تعجب از هری پرسید:
ل: پیت؟... از من؟... اما اخه... اخه چرا؟...هری که میتونست به وضوح سردرگمی و گیجی رو تو پسری که روبهروش نشسته بود ببینه، ادامه داد:
ه: طبق چیزی که تو پرونده نوشته گویا به ماشینش آسیب زدین...
و این لویی بود که با صدای گرفتش تقریبا داد زد:
KAMU SEDANG MEMBACA
Ready to Run? [L.S] [Z.M]
Fiksi Penggemarهری: لویی تو حق نداشتی اینکارو باهام بکنی... چرا به من نزدیک شدی؟؟؟... چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفته؟؟؟... چرا اینکارو باهام کردی؟؟؟... لویی: من نمیخواستم اینطور شههه... من میخواستم ازت دور شممم... من باید میرفتممم... من از همون شب میخواستم برمم...