✏️L.F:
چشماش رو به زحمت باز کرد ، روی شکمش خوابیده بود.
سرش رو از روی بالش برداشت که سر درد شدیدی بهش هجوم آورد.-: دوتا بطری واین سر کشیدی دیشب ، توقع چی داری؟
ز: خفه شواز بین دندون های به هم سابیده شدهش گفت و به زحمت روی تخت نشست.
به دور و برش نگاه کرد. خبری از لیام نبود.ز: ولی مطمئنم دیشب پیشم خوابید.
(فلش بک:)
لی: هی هی آروم
زین به در لگد زد و با داد گفت
ز: به من نگو چیکار کنمممم
لیام با تعجب به زین نگاه کرد که سرش رو روی در گذاشته بود و همچنان داشت با پاش به در لگد میزد.
سرش رو تکون داد و از جیب کتش کارت هتل رو بیرون آورد.زین به محض باز شدن در لیام رو به کنار هول داد و وارد اتاق شد و خودش رو روی مبل انداخت.
لیام درو پشت سرش بست و کتش رو آویزون کرد. رو به روی زین روی زمین زانو زد و کفشاش رو از پاش درآورد.لی: زین...
ز: ولم کن لیام میخوام بخوابم
حق با زین بود ، لیام باید امشب بیخیال حرف زدن میشد ، حرفاشون به جایی نمی رسید ، اگه هم میرسید که زین چیزی ازش یادش نمیموند.
پس بلند شد و به زین کمک کرد تا کتش رو از تنش دربیاره.
زین خیلی غر میزد و با گفتن "به من دست نزن لوکاس" های متوالی کار رو برای لیام سخت تر میکرد.با هر زحمتی بود زین رو روی تخت خوابوند بهش نگاه کرد.
دستش رو داخل موهای نرمش برد.ز: دست ... به ... موهای ... من .... نزززززززن
لیام سریع دستش رو عقب کشید.
لی: ببخشید ببخشید فکر کردم خوابی.
زین اینبار زیر لب غر زد ولی لیام متوجه حرفش نشد.
(پایان فلش بک)
-: خب زحمت کشیدی ، بعدش؟؟
زین چشماش رو با دستاش مالید.
ز: نصف شبم از خواب پاشدم.
-: واو ، خسته نشی اینقد به مخت فشار میاری.زین سریع روی تخت جا به جا شد.
موبایل لیام زنگ زده بود. اون داشت توی بالکن با یه نفر حرف میزد.-: صدای بسته شدن درم بود....
ز: نهزین روی تخت تند تند تکون میخورد.
ز: نه نه نه نههه
-: داد نزن ، ریدی دیگه.ز: نه نه
-: بله ، بله . گفتی "نیک" . تو ، به لیام ، گفتی نیککک
ز: نه نه امکان نداره ، نگفتم
YOU ARE READING
Ready to Run? [L.S] [Z.M]
Fanfictionهری: لویی تو حق نداشتی اینکارو باهام بکنی... چرا به من نزدیک شدی؟؟؟... چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفته؟؟؟... چرا اینکارو باهام کردی؟؟؟... لویی: من نمیخواستم اینطور شههه... من میخواستم ازت دور شممم... من باید میرفتممم... من از همون شب میخواستم برمم...