CH:06
چشمهاش رو باز کرد و توی جاش نشست، نگاهی به اطرافش انداخت و کم کم پوزخندی روی لب هاش شکل گرفت.
مدتها بود که به اون مکان آرامش بخش لعنتی که زندگیش رو نابود کرده بود نیومده بود.
احمقانه بود که هنوزم به نظرش اون مکان زیبا آرامش بخش بود؟
اون عوضی گولش زده بود و پسر جوان هنوز هم با اومدن به این مکان کنترل افکار و احساساتش رو از دست میداد.
البته ایرادی نداشت اگه هنوز هم به اون مکان و آرامشش علاقه داشت، مشکل اینجا بود که علاقهش فقط به اون مکان محدود نمیشد.
نگاهی به لباسش انداخت و پوزخندش پررنگ تر شد.
اون عوضی همیشه توی جزئیات خیلی دقیق بود. البته این چیزی نبود که اون درست کرده باشه.
دستهاش رو پشت کمرش قفل کرد و شروع به قدم زدن توی اون مکان زیبا کرد.
فضای ناب و آشنا حس خوبی رو بهش میداد، مهم نبود اون شیطانه یا هر چیز دیگهای... اون مکان که شبیه به بهشت بود همیشه بهش آرامش میداد، آرامشی که برای اون یادآور یک نفر بود و این عصبیش میکرد.
_حق با اون بود، وی یینگ.
با شنیدن صدا از پشت سرش ابروهاش بالا پریدن.
مکثی کرد و به عقب برگشت، لبخند شیرینی که روی لبهاش نشست زیادی فریبنده بهنظر میرسید.هنوز؟ چطور انقدر عادی حرف میزد؟
ییبو دستهاش رو مشت کرد، درواقع حرصی که داشت رو روی دستهاش خالی کرد.
اون عصبی بود چون با این که خودش پسرمقابلش رو به اینجا آورده بود ولی باز هم با دیدنش شوکه شده بود. از دیدنش و حسی که لحظهی دیدنش بهش دست داده بود بیزار بود و این حس واقعاً داشت عصبیش میکرد.
اون خود وی یینگ بود و همیشه میتونست خدای روبهروش رو تسلیم خودش کنه. احساس کوچیک بودن و احمق بودن حالا دوباره داشت براش تداعی میشد.
قدمی به جلو برداشت تا حرصش رو سر ووشیان خالی کنه تا شاید کمی آرومتر بشه، اما با خش خش برگی که زیر پاش بود خشکش زد.
چرا اون رو آورده بود اینجا؟ تحمل یادآوری خاطرات رو نداشت.
همیشه از یادآوری گذشته بیزار بود و حالا این حضور اون شخص توی اون مکان یادآور بوسه هایی بود که روی لب های هم مینشوندن.
یادآور بارونی که بخاطر عصبانیتش شکل میگرفت و ووشیان خیلی راحت آرومش میکرد.
اون حتی اینجا رو هم عوض نکرده بود و حس میکرد خیلی احمقه.
احتمالاً ووشیان هم بخاطر این احمق بودنش اون رو به تمسخر میگرفت.
ووشیان این بار نگاهی به سر تا پای مرد روبروش انداخت، اون لباس بلند سفید رنگ همیشه چند برابر ابهتش رو بیشتر میکرد.
هیچ کس نمیتونست منکر جذابیت اون مرد مخصوصاً با اون لباس سفید رنگ بشه، حتی ووشیان! ولی اون وظیفهی خودش میدونست که همیشه مرد روبهروش رو اذیت کنه.
اذیت کردن افرادی مثل اون واقعا سرگرم کننده بود و واکنششون میتونست روزش رو بسازه، هرچند که نفرتی که اون مرد نسبت بهش داشت اذیتش میکرد.
+هنوزم همینو میپوشی؟

ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝑺𝒊𝒏𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒌𝒚
Фанфикکاپل: ییجان، وانگشیان. ژانر: فانتزی، رمنس، انگست، رازآلود، تاریخی، اسمات. Yibo Top خلاصه: "شیائو جان هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد با گرفتن یک تصمیم احمقانه که از هیجاناتش سرچشمه میگرفت درگیر یک کینه ی قدیمی بشه، کینه ای...