CH:07
دستی پشت گردنش کشید و با تعجب نگاه دیگهای به شونهش انداخت.
نمیتونست به این مسئله که چجوری زخم شده و چرا تا این حد میسوزه فکر نکنه.
سرش رو بلند کرد و به ییبو و مردی که کنارش نشسته بود نگاه کرد.
حق با ووشیان بود، اون نباید به ییبو اعتماد میکرد.
از همون اول اون سعی داشت تا بکشتش و حالا که فکر میکرد بهتر بود با ووشیان همکاری کنه چون حداقل اون بهش نیاز داشت و بهش خیانت نمیکرد و قرار نبود بلایی سرش بیاره، حداقل تا وقتی به درد ووشیان میخورد شاید خودش هم میتونست با استفاده از اون یه کارهایی بکنه.
این مثل یه معامله ی دو سر برد میشد که اون دو نفر کارهایی رو برای هم انجام بدن؛ حداقل میتونست جون سالم به در ببره.
ولی اینکه بخواد با شخصی که حتی تا به حال باهاش رو در رو نشده و جدی حرف نزده معامله کنه زیادی عجیب و مسخره نبود؟
پلکهاش رو روی هم فشرد و دوباره بازشون کرد.
+حتما شوکه شدی.
جان نگاهی به مردی که کنار ییبو نشسته بود و لبخند کوچیکی داشت انداخت.
هر چقدر به ذهنش فشار میاورد نمیتونست اون مرد رو به یاد بیاره و واقعا حس میکرد که اون مرد رو با وجود اینکه به یاد نمیاره میشناسه.
+من سیتوئم، ارشد وانگجی، بابت حضور یهویی و بی اجازهم اینجا معذرت میخوام ولی مسئلهای بود که باید بهش رسیدگی میکردم.
جان ابرویی بالا انداخت، محال بود همچین شخصی رو قبلا توی زندگیش دیده باشه، ارشد وانگجی؟ قطعاً اون هم یه آدم عجیب غریب دیگه بود.
افکارش رو پس زد و با دادن این اطمینان به خودش که بعداً به تمام معماهای ذهنش رسیدگی میکنه از جاش بلند شد و با تیر کشیدن شونش کمی صورتش رو جمع کرد.
با صدایی که عجز و خستگی توش موج میزد پرسید و نگاه دیگهای به سیتو انداخت.
+این زخم کار شماست؟
سیتو متفکر سری تکون داد و به لباس جان که قسمت شونهش کاملا خونی شده بود نگاه کرد.
+این زخمیه که وانگجی به وی ووشیان زده، ظاهراً اونم برای بهبود خودش زخمو به تو انتقال داده.بعد از گفتن این حرف نگاه بدی به ییبو که با اخم ایستاده بود انداخت.
حقیقت این بود که سیتو از ییبو خواسته بود که جان رو بکشه ولی به هرحال همیشه این سیتو بود که باید ازش بعنوان یه آدم خوب یاد میشد و ییبو هم هیچی حقی نداشت که چیزی بگه یا اعتراضی کنه که این خواستهی خود سیتو بوده و درواقع ییبو جان رو نجات داده.
ییبو در سکوت به ارشدش که داشت نگرانیش رو ابراز میکرد نگاه کرد.
+معبد شیطان، اونجا شاید مطالبی باشه. قطعا اون چیزی در این مورد میدونسته که انجامش داده، اونجا میشه راه حلش رو هم پیدا کرد.
جان زبونش رو توی دهنش چرخوند و بعد از چند لحظه نفسش رو بیرون داد، اون مرد اطلاع نداشت که چه بلایی سر اون مکان لعنتی اومده؟
+وقتی که وییینگ توی معبد جسمم رو گرفت اونجا کاملاً از بین رفت، چیزی از اون معبد نمونده که بخوایم بریم دنبالش.

VOUS LISEZ
𝑺𝒊𝒏𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒌𝒚
Fanfictionکاپل: ییجان، وانگشیان. ژانر: فانتزی، رمنس، انگست، رازآلود، تاریخی، اسمات. Yibo Top خلاصه: "شیائو جان هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد با گرفتن یک تصمیم احمقانه که از هیجاناتش سرچشمه میگرفت درگیر یک کینه ی قدیمی بشه، کینه ای...