Chapter 12

46 16 8
                                    

CH:12

اون پسر داشت عمداً این حرف‌ها رو می‌زد که مسخره‌ش کنه و بهش یادآوری کنه که کسی نمی‌شناستش؟
این اولین چیزی بود که به ذهنش وانگجی رسید هرچند که ترجیح داد توی ذهنش خفه‌ش کنه و تمرکزش رو روی چیز دیگه‌ای بذاره. انقدری زمان نداشت که بخواد وقتش رو با آدم های احمق تلف کنه.
پس خیلی کوتاه سرش رو تکون داد و بدون اینکه چیزی بگه محتویات داخل فنجون رو سر کشید و سعی کرد به تلخی محضی که وجودش رو گرفته بود توجهی نکنه.
درواقع اون فکر می‌کرد که به محض اومدن به اونجا بتونه اون موجود رو پیدا کنه و از بین ببرتش و بعد با غرور بگرده و بگه چیزی نبود و چند روزی استراحت کنه تا با ارواح شیطانی‌ای که واقعاً خطرناک بودن مواجه بشه. اینجوری احتمالا کوتاه‌ترین زمان براش ثبت می‌شد هرچند که اون موجود طبق چیزهایی که شنیده بود ضعیف بود و احتمالاً مثل روح شیطانی‌ای که صبح دیده بود کشتنش راحت بود.
البته همه چیز جور دیگه‌ای پیش رفته بود و وانگجی بعد از پس زده شدن از طرف مردم توی مسافرخونه مقابل فانی‌ای که نمی‌شناختش نشسته بود و در حالی که خودش رو معرفی می‌کرد باهاش می‌نوشید.
این ابداً چیزی نبود که انتظارش رو داشته باشه!
+لان جان.

با شنیدن اسمش سرش رو بلند کرد و نگاه عجیبش رو مرد روبه‌روش دوخت.
خیلی غیرمنتظره بود و اصلاً انتظار این رو نداشت که اون مرد انقدر راحت صداش کنه، تا جایی که به یاد داشت انسان‌ها انقدر هم زود با هم صمیمی نمی‌شدن، یعنی تا به حال چنین آدمی رو توی زندگیش ندیده بود.
وانگجی نفسش رو بیرون داد و به این فکر کرد که اگه اون مرد می‌دونست شخصی که روبه‌روش نشسته یه خدائه نه یه جاودان ساده که برای ماموریت‌های مزخرف به اونجا میاد باز هم جرئت می‌کرد باهاش اینجوری حرف بزنه و با اسم تولدش صداش کنه؟
از زمانی که به بهشت رفته بود هیچ‌کس به این اسم صداش نکرده بود و همه با لقبی که ارشدهاش داده بودن صداش می‌کردن.
دوست داشت به وی‌یینگ و همه افرادی که اونجا بودن نشون بده کیه تا دیگه جرئت نکنن انقدر بی‌ادبانه باهاش صحبت کنن و یادشون بمونه نمی‌تونن با این اسم صداش کنن. اون هرکسی نبود که اون‌ها بتونن انقدر راحت درموردش صحبت کنن و دست کم بگیرنش.
به حد کافی بقیه دست کم گرفته بودنش و وانگجی نمی‌خواست این اتفاق توسط افراد عادی هم براش بیفته.
ولی ظاهراً چاره‌ای نداشت، چرا که هیچ‌کس قرار نبود حرف‌هاش رو باور کنه و حتی اگه کسی هم باور می‌کرد تمام بهشت به‌خاطر بی احترامی به خدایان و حتی بی عرضه بودنشون زیر سوال می‌رفت.
از طرفی هم این خود وانگجی بود که اسم تولدش رو به وی‌یینگ گفته بود و حالا می‌خواست بهش بگه که به این اسم صداش نکنه.
مردم حتی اسمی که بهش داده شده بود رو نمی‌شناختن پس چطور انتظار داشت اون رو با اسم تولدش بشناسن؟ خیلی‌ها حتی اسم تولد جاودان های معروف رو هم نمی‌دونستن پس چنین انتظاری برای وانگجی کمی بی‌جا بود.
وقتی سکوت وی یینگ رو دید ابروهاش رو بالا انداخت، مگه اون پسر نمی‌خواست بهش چیزی بگه؟بی دلیل صداش زده بود.
-اتفاقی افتاده؟

𝑺𝒊𝒏𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒌𝒚حيث تعيش القصص. اكتشف الآن