13

712 113 26
                                    

به حدی زیبا می‌خوندن که من مبهوت از این هماهنگی و احساسات توی صداشون خشکم زده بود. با مکثشون به خودم اومدم و شروع کردم به نوشتن معنی آهنگ همراه با خوندنشون. با لبخند به سمتشون چرخیدم و شروع به دست زدن کردم. بچه‌ها هم انگار بدجور راضی بودن از خودشون که مدام به همدیگه نگاه می‌کردن و می‌خندیدن.

ـ عالی بودین..

لبخند زنان نگاهم کردن.

ـ می‌خوام ببینم برای یه شعر دیگه‌هم می‌تونین ریتم و آهنگ بسازید؟

سانگ‌ووک کلافه نگاهی به همه انداخت و بلند شد:

ـ ما برای رفتن به دانشگاه نباید آهنگسازی و حفظ شعر یاد بگیریم.

شونه‌ای بالا انداختم:

ـ کی گفته؟

توی صورتم براق شد:

ـ آزمون مدارس نمونه اینو نشون میده.

ـ مگه مملکت فقط دکتر و مهندس می‌خواد؟

دست‌هام رو به کمرم زدم و ادامه دادم:

ـ تو ممکنه بخوای دکتر و مهندس و وکیل بشی اما خیلی‌ها هم هستن که دوست دارن توی حوزه‌ی هنر فعالیت کنن، پس منم وظیفه دارم به عنوان معلم شرایط رو جوری فراهم کنم تا علایقتون رو متوجه بشین.

دوباره به سمت بچه‌ها چرخیدم:

ـ تا آخر این ماه زمان دارید. دوست دارم یه چیز فوق‌العاده مثل الان ببینم.

سانگ‌ووک با حرص پاش رو روی زمین کوبید و دور شد. رفتنش رو دنبال کردم. روی یک سکوی سنگی بلند بالای رودخونه نشست.
سری به تاسف تکون دادم و نگاهم رو ازش گرفتم که نمی‌دونم تصورم بود یا واقعیت که حس کردم سایه‌ای میون درخت‌ها تکون خورد. با دقت به اون نقطه خیره شدم و وقتی چیزی ندیدم مطمئن شدم خیال زودگذره.

ـ بچه‌ها می‌تونید استراحت کنید.

همهمه‌شون بلند شد و من به سمت سانگ‌ووک راه افتادم. میون راه کنار چانگبین ایستادم و سری تکون دادم:

ـ از لجبازی متنفرم.

ابروهاش رو بالا انداخت.

ـ بچه‌ها با کسی که بهش اعتماد داشته باشن لجبازی نمی‌کنن.

با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم. از هر حرفش پند می‌ریخت. اگه مطمئن بودم با به کار بردن واژه‌ی "غول دانا" کتلت نمی‌شم حتما بهش می‌گفتم. به سمت سانگ‌ووک رفتم و به سختی خودم رو از سکو بالا کشیدم:

ـ می‌شه دفعه‌ی بعد برای قهر کردن یه جای راحت‌تر پیدا کنی؟

حتی به خودش زحمت نداد نگاهم کنه.

ـ بچه تو چرا سر همه‌چیز با من مخالفت می‌کنی؟

چقدر بدم میومد از این‌که با کسی صحبت کنم و اون بی تفاوت باشه.

- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹Where stories live. Discover now