سكوت طولانیای پشت گوشی برقرار شد.
- من میدونم بابام از بوهو مراقبت میکرد. درست میگم؟
- جیهون آخر کار خودشو کرد؟
- دایی من یه چیزایی یادم میاد. شما هم به بوهو ربط داشتین مگه نه؟
- من خیلی وقته کنار کشیدم. از وقتی عاشق شدم کنار کشیدم. کاری که پدرت باید میکرد وقتی عاشق خواهرم شد و نکرد.
- اینایی که میگین یعنی چی؟ دایی من فهمیدم بابا جیهون رو کشتن، ذره ذره کشتنش. دایی شما بیومسوک میشناسین؟
- بیومسوک؟
- آره. بابا اونو کشته دایی؟
سکوت دایی باز هم شروع شد و من عاجزانه لب زدم:
- دایی تو رو به مسیح یه چیزی بگو. من دارم از بیخبری دق میکنم. از اینکه باید ذره ذره همهچیز رو بفهمم دق میکنم.
- اونجا چه خبر شده فلیکس؟ تو اینارو از کجا میدونی؟ بیومسوک رو از کجا میشناسی؟
صدای در بلند شد و ورود هیونجین به اتاق باعث شد صدای دایی از گوشم محو بشه و هراس هجوم بیاره به چشمهام. دستهاش رو زیر بغلش زد و با خونسردی بهم چشم دوخت.
- فلیکس.. فلیکس دایی پشت خطی؟
لبهام به زحمت از هم باز شدن:
- من... من بعد بهتون زنگ میزنم.
ابروهای هیونجین بالا پریدن و من نفهمیدم چه جوری با دایی خداحافظی کردم و گوشی از روی گوشم پایین اومد.
- چه طعمیه سوءاستفاده کردن از اعتماد نسبی؟
نگاهش کردم و به سمتم اومد. دستش رو به سمتم دراز کرد که من گوشی رو توی دستش گذاشتم.
- خیلی خوب میشد اگه برای جیسونگ دردسر درست نمیکردی.
لبم رو گزیدم.
- بهش که آسیب نمیزنی؟
معنادار نگاهم کرد که هول شده لب زدم:
- اگه بهش زنگ نمیزدم میومد کره دردسرت بیشتر میشد.
نیشخندی زد:
- خب؟
گنگ نگاهش کردم و ادامه داد:
- چی از اون طومار دستگیرت شد؟
نفسم رو محکم بیرون دادم. رفتارش نشونی از عصبانیت نداشت و من از همین نگران بودم. اخمهام رو توی هم بردم و گاهی دست پیش رو گرفتن بدجور از پس افتادن جلوگیری میکرد:
- مگه تو گذاشتی؟ مثل اجل معلق اومدی بالای سرم نفهمیدم چی گفتم و چی شنیدم.
نیشخندش پررنگتر شد.
YOU ARE READING
- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹
Fanfiction「 منو با اسمهای مختلفی صدا میزنن؛ هیونجین، هوانگ، قاتل، شیطان، شکارچی! تو کدومو دوست داری؟ 」 ꪻ 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : 𝖠𝗇𝗀𝗌𝗍 - 𝖢𝗋𝗂𝗆𝖾 - 𝖣𝗋𝖺𝗆𝖺 - 𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 𝗨𝗽 : 𝖢𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾𝖽 𝗢𝗿𝗶𝗴...