26

781 129 119
                                    

سكوت طولانی‌ای پشت گوشی برقرار شد.

- من می‌دونم بابام از بوهو مراقبت می‌کرد. درست می‌گم؟

- جی‌هون آخر کار خودشو کرد؟

- دایی من یه چیزایی یادم میاد. شما هم به بوهو ربط داشتین مگه نه؟

- من خیلی وقته کنار کشیدم. از وقتی عاشق شدم کنار کشیدم. کاری که پدرت باید می‌کرد وقتی عاشق خواهرم شد و نکرد.

- اینایی که می‌گین یعنی چی؟ دایی من فهمیدم بابا جی‌هون رو کشتن، ذره ذره کشتنش. دایی شما بیوم‌سوک می‌شناسین؟

- بیوم‌سوک؟

- آره. بابا اونو کشته دایی؟

سکوت دایی باز هم شروع شد و من عاجزانه لب زدم:

- دایی تو رو به مسیح یه چیزی بگو. من دارم از بی‌خبری دق می‌کنم. از این‌که باید ذره ذره همه‌چیز رو بفهمم دق می‌کنم.

- اون‌جا چه خبر شده فلیکس؟ تو اینارو از کجا می‌دونی؟ بیوم‌سوک رو از کجا می‌شناسی؟

صدای در بلند شد و ورود هیونجین به اتاق باعث شد صدای دایی از گوشم محو بشه و هراس هجوم بیاره به چشم‌هام. دست‌هاش رو زیر بغلش زد و با خونسردی بهم چشم دوخت.

- فلیکس.. فلیکس دایی پشت خطی؟

لب‌هام به زحمت از هم باز شدن:

- من... من بعد بهتون زنگ می‌زنم.

ابروهای هیونجین بالا پریدن و من نفهمیدم چه جوری با دایی خداحافظی کردم و گوشی از روی گوشم پایین اومد.

- چه طعمیه سوءاستفاده کردن از اعتماد نسبی؟

نگاهش کردم و به سمتم اومد. دستش رو به سمتم دراز کرد که من گوشی رو توی دستش گذاشتم.

- خیلی خوب می‌شد اگه برای جیسونگ دردسر درست نمی‌کردی.

لبم رو گزیدم.

- بهش که آسیب نمی‌زنی؟

معنادار نگاهم کرد که هول شده لب زدم:

- اگه بهش زنگ نمی‌زدم میومد کره دردسرت بیشتر می‌شد.

نیشخندی زد:

- خب؟

گنگ نگاهش کردم و ادامه داد:

- چی از اون طومار دستگیرت شد؟

نفسم رو محکم بیرون دادم. رفتارش نشونی از عصبانیت نداشت و من از همین نگران بودم. اخم‌هام رو توی هم بردم و گاهی دست پیش رو گرفتن بدجور از پس افتادن جلوگیری می‌کرد:

- مگه تو گذاشتی؟ مثل اجل معلق اومدی بالای سرم نفهمیدم چی گفتم و چی شنیدم.

نیشخندش پررنگ‌تر شد.

- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹Where stories live. Discover now