زانوهام رو محکم توی بغل گرفته بودم و تکون میدادم. صدای کای از پشت گوشی توی ماشین میپیچید:
ـ ما به زور نگهش داشتیم. ببین فقط فلیکس رو نبر جایی كه رئیس بشناسه.
صدای جیسونگ رو از کمی دورتر شنیدم:
ـ بگو بره بهزیستی.
سنگینی نگاه مینهو رو حس کردم و صدای داد و فریاد نزدیکتر شد.
ـ من باید برم الان رئیس هممون رو آتیش میزنه.
صدای بوقهای پشت سر هم توی گوشم زنگ زد و مینهو تماس رو قطع کرد.
ـ آدرس بهزیستی رو بده.
نفسم رو محکم بیرون دادم:
ـ چیشده؟ هیونجین از چی انقدر عصبانیه که شما رو هم تا این حد ترسونده؟ از چی عصبانیه که شما مجبور شدین منو برای نجات جون خودم فراریم بدین؟
فرمون میون مشتهای مینهو فشرده شد:
ـ از مرگ پدرش عصبانیه.
کلافه سرم رو فشردم:
ـ مرگ پدرش چه ربطی به من داره؟
ـ نمیدونم اون عموی عوضیش پشت خط چی گفته. فقط میدونم رئیس دستش بهت برسه مردی.
میدونستم واژهی "مردن" اینبار خیلی جدیتر از همیشه بود. میون همهی کشمکشهای داخل کلبه هیچوقت هیچکدوم از پسرها به صورت جدی پادرمیونی نکرده بودن و الان همونها با هزار ترفند از پیش کسی که واقعا قصد کشتنم رو داشت فراریم دادن.
ـ آدرس بهزیستی رو بگو.
آدرس رو زمزمه کردم. اونجا تنها جایی بود که هیچکس از وجودش داخل زندگیم خبر نداشت. اون مکان تنها نقطهی امن زندگیم بود. نگاهم رو از پنجره به بیرون دوختم. بعد از مدتها میتونستم شهرم رو ببینم اما اونقدر نگران شرایط بودم که لذتی برام نداشت.
ـ هیونجین باهاتون چیکار میکنه؟
جوابی که نشنیدم سرم رو به سمتش چرخوندم. با جدیت به رو به روش خیره بود و فرمون میون دستهاش حرکت میکرد.
ـ ما هیچوقت برخلاف نظر رئیس کاری انجام ندادیم. هیچوقت سد راهش نشدیم. حتی وقتی احساسی تصمیم میگرفت..
منتظر نگاهش کردم، ادامه داد:
ـ اما اینبار تصمیم احساسیش به خودشم ضرر میزنه.
پوزخندی زدم:
ـ کشتن من هیچ ضرری بهش وارد نمیکنه.
ـ اگه تو رو بکشه یکبار دیگه قلبش میمیره.
بهتی که توی نگاهم نشست دست خودم نبود.
ـ نمیذارم یکبار دیگه روی خودش قتل نفس رو انجام بده.
YOU ARE READING
- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹
Fanfiction「 منو با اسمهای مختلفی صدا میزنن؛ هیونجین، هوانگ، قاتل، شیطان، شکارچی! تو کدومو دوست داری؟ 」 ꪻ 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : 𝖠𝗇𝗀𝗌𝗍 - 𝖢𝗋𝗂𝗆𝖾 - 𝖣𝗋𝖺𝗆𝖺 - 𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 𝗨𝗽 : 𝖢𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾𝖽 𝗢𝗿𝗶𝗴...