18

681 116 112
                                    

پشت چشمی براش نازک کردم که اون باز عینکش رو جا به جا کرد.

ـ چرا انقدر با عینکت ور می‌ری؟

ـ می خوام رئیس همه‌جا رو به خوبی ببینه.

چشم‌هام گرد شدن:

ـ با عینک تو؟

عاقل اندر سفیه نگاهم کرد:

ـ نخیر. با دوربین تهویه شده داخلش.

بعد هم به نقطه‌ی خیلی ریزی در گوشه‌ی سمت چپ عینکش اشاره کرد. با فکر به این‌که هیونجین چهره‌ی احمقانم رو می‌بینه دهان بازم رو بستم و نگاهم رو دوباره به سن دوختم.
لحظاتی بعد موزیک قطع شد و مردی با موهای جو گندمی به همراه دوتا بادیگارد به سمت دی‌جی رفت. بیونگ‌هی هم همراهیشون می‌کرد. مینهو زمزمه کرد:

ـ خودشه.

کراواتش رو مرتب کرد:

ـ میرم جلو برای فیلمبرداری بهتر. کای حواسش بهت هست.

با سرعت ازم دور شد. سری تکون دادم. مرد مو جوگندمی میکروفونی در دست گرفت و شروع به صحبت کرد:

ـ شبتون بخیر دوستان عزیز. خیلی خوشحالم که این‌جا می‌بینمتون. منو که همگی به خوبی می‌شناسید، پارک جئونگ هستم. رئیس این تشکیلات بزرگ که همه‌ رو برای پایداریش دور هم جمع کرده.

بیونگ‌هی چیزی کنار گوشش گفت که اون سری تکون داد:

ـ چندان پر حرفی نمی‌کنم. فقط می‌خواستم بدونید شما در فضایی کار می‌کنید که باستان کره جنوبی رو حفظ می‌کنه و فرهنگ و تاریخمون رو قوی می‌سازه. خوش باشید.

ابروهام بالا پریدن از این سخنرانی کوتاه. انگار قرار دیگه‌ای داشتن که هول شده به سمت ساختمون ویلا رفتن. سرم رو تکون دادم. باید حتما ربط این شرکت رو به تاریخ و باستان با پرسیدن از بقیه متوجه می‌شدم.
دستی به چشم‌هام کشیدم و به سمت بار رفتم تا چیزی رو برای خوردن پیدا کنم. نگاهم رو میون بطری‌ها چرخوندم که صدای یانگ‌می باعث شد چشم ازشون بگیرم:

ـ با کدومش بیشتر حال می‌کنی؟

دوستانه صحبت می‌کرد، یعنی انگار سعی می‌کرد دوستانه صحبت کنه.

ـ با هیچ‌کدوم. اهل الکل نیستم.

ـ بهت نمیاد.

شونه‌ام رو بالا انداختم:

ـ به هرحال. دوست ندارم امکان اندیشه ازم گرفته بشه.

پوزخندی زد:

ـ پس این‌جا چیز به درد بخوری نصیبت نمی‌شه. برو سر میز، برات شربت میارم.

این‌دفعه ابروهام بالا پریدن:

ـ تو برام میاری؟ این وسط سرت به کجا خورده؟

خندید:

ـ چیه؟ سم نمی‌ریزم توش. به هرحال ما الان توی یه گروهیم. تا برگردیم ویلا همکاریم.

- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹Where stories live. Discover now