مامااااان .. هقققق باباااا .. آخ درد دارم هقققق ..
بچه ی زخمی شده داشت گریه می کرد که با صدای شخصی که هر لحظه بهش نزدیک و نزدیک تر میشد گریه اش بند اومد .
اون تموم توجهش به کفش های اون شخص بود .
کفش های چرمی که با هر قدمی که بر میداشت
واضح تر دیده میشد .در حالیکه گریه میکرد شروع کرد به درخواست کمک : آقا تو رو خدا کمکمون کنید؛ مامان بابام بیدار نمیشن؛ هقققق لطفا کمکمون کنید ..
ماشین رو لبه ی پرتگاه بود؛ پس با هر تکونی امکان سقوط ماشین بیشتر میشد .
لطفا کمکمون کنید؛ هقققق ..
یه لحظه که ماشین داره سقوط میکنه؛ لیسا از روی تختش به پایین پرت میشه .
لیسا : آخخخ .. درد گرفت؛ آخ کمرم داغون شد؛ بازم
که همین خوابو دیدم؛ آخه مگه میشه یه روز رو با خیال راحت بیدار شم .* چرا من هر شب این خوابو میبینم ؟؟ کفش هاش چرم بود ؟؟! یه جایی دیدمش چرا این کفشا اینقدر برام آشناست ؟! انگار قبالً؛ اَااه .. اصال ولش کن *
با برخورد نور خورشید به چشماش از رو زمین پا میشه . فضای داخل اتاق نسبتاً کوچیک بود با طرح
های ساده که زیادم چشمگیر نبود ولی همه چیز با
نظم خاصی چیده شده بود .روی میز کنار تختش قاب عکسی که از خودش و دوستاش بود رو نگاهی انداخت و با دیدنش لبخندی روی لباش نشست و زیر لب زمزمه میکنه : ای کاش اینجا پیشم بودی و بجای عکست خودتو میدیدم و محکم در آغوشت می گرفتم و هرگز ولت نمی کردم؛منو ببخش که کنارت نیستم؛ امیدوارم که حالت خوب باشه و خوب غذا بخوری و خوب بخوابی؛ تو تا ابد تو قلب من خواهی موند؛ این قلب برای توئه و تا ابد دوست دارم .
قطره اشکی از چشمش سُر خورد این اشکا، اشک شوق و غم بود که توی چشماش جمع شده بود .
لیسا به سمت درِ اتاقش حرکت کرد ولی با صدایی که
از داخل خونه شنید؛ همونجا تو اتاقش به پشت دیوار تکیه داد .سریع اسلحه اش رو دستش گرفت و منتظر موند که هر کی که اومد سمتش مستقیم بهش شلیک کنه؛ انگار یکی دستگیره درو به پایین میکشید؛ لیسا با شماره ی سه اسلحه رو به سمت طرف مقابلش نشونه گرفت .
جیسو : هه ی دیونه؛ داری چیکار میکنی ؟ منم بابا منم جیسو مگه آدم چقدر میتونه بی احساس باشه که به برادر خودش شلیک کنه ..
لیسا : ببخشید آبجی؛ فکر کردم یکی دیگه ست .
جیسو : آخه مگه من دیشب بهت نگفتم فردا صبح زود میام پیشت ..
لیسا درحالیکه داشت چشماشو میمالید گفت : حالا آبجی چرا اومدی اینجا ؟ چیزی شده ؟؟
جیسو با چهره ی نگرانی گفت : بدبخت شدیم؛ به
فنا رفتیم مأموریتمون لو رفته؛ الانم رئیس می خواد باهامون صحبت کنه .
YOU ARE READING
Forgotten Wounds❤️🩹
Mystery / Thrillerفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...