درسته اون یه بچه گربه زخمی بود که انداخته بودنش داخل سطل زباله ولی جیسو با دیدن بچه گربه زخمی دوباره اشکاش شدت گرفت و درحالیکه گریه میکرد گفت : تو رو هم نخواستن نه ؟!
جیسو دستشو دراز کرد و بچه گربه رو با هردو دستش گرفت و وقتی دید زخماش خیلی عمیقه و همینطوری داره خونریزی میکنه فوران یه تیکه از لباسشو پاره کرد و دست گربه کوچولو رو که خونریزی می کرد رو محکم بست که خونریزیش بند بیاد . با نگرانی به فکر یه جای خوب برای بچه گربه بود که برای درمان ببرتش اونجا که یهو یاد همون درمانگاه نزدیک خونشون که رایگان
حیوانات خیابونی رو درمان میکرد؛ افتاد و با عجله به سمت خونشون می دویید .وارد درمانگاه شد؛ یه خانمی کنار چند نفر دیگه بود و به کار اونا رسیدگی می کرد که به محض دیدن جیسو به سمتش رفت که کمکش کنه .
خانم : چیشده دختر کوچولو ؟؟ چه کمکی از من برمیاد ؟!
جیسو : گربم زخمی شده .. هه هاا .. از دستش داره خون میاد .
خانم : خب نگران نباشید گربتون رو ما درمان میکنیم فقط میشه گربتونو به من بدید که درمانش کنیم ؟!
جیسو گربه رو محکم در آغوش گرفته بود و دلش نمی خواست که دوباره آسیب ببینه پس گربه رو بهش داد و خودشو یکی از صندلی ها نشست .
نگاهی به اطرافش انداخت؛ از نظرش فضای اونجا دکور خیلی زیبایی داشت و فضایی که بهش حس امنیت میداد . دیوارهایی با ترکیب رنگ صورتی و آبی روشن، صندلی هایی که هر کدوم یه رنگ مختلفی بودن و این بیشتر چشمش رو گرفته بود . روی دیوار هم یه تابلوی نقاشی خیلی بزرگ از حیوانات مختلف قرار گرفته بود و همینطور گل هایی که فضای داخل مطب رو زیباتر کرده بود و منظره ی خاصی رو ایجاد کرده بود .
تازه تلویزیون هم داشت؛ به تلویزیون خیره شده بود
که با صدای همون خانم سرش رو به عقب برگردوند و با نگرانی گفت : گربم چطوره ؟ حالش خوبه ؟خانم : حال گربتون خوبه فقط چند روزی نباید از دستش استفاده کنه تا کامل بهبود پیدا کنه؛ خوبه
زود آوردیش اینجا وگرنه از شدت خونریزی میمرد .جیسو به نشونه احترام سرشو پایین آورد و تشکر کرد .
اما با فکر اینکه کجا ازش نگهداری کنه ؟؟ بیشتر
نگران شد . بچه گربه رو از خانمه گرفت و دوباره تشکری کرد و از مطب خارج شد؛ از مطب تا خونه
فقط بیست دقیقه راه بود و جیسو با کلی استرس
به سمت خونشون راه افتاد وقتیکه رسید همین که
صدایی از داخل خونه نشنید و هیچ کفشی توی جا کفشی ندید؛ سریع دویید سمت اتاق خونشون و بچه گربه رو داخل یکی از کمد های لباس پنهان کرد و رفت سمت آشپزخونه که خوراکی برای بچه گربه پیدا کنه ولی وقتی درِ یخچال رو باز کرد چیزی جز شیشه های ویسکی ندید پس با نا امیدی به اتاق برگشت .
VOCÊ ESTÁ LENDO
Forgotten Wounds❤️🩹
Mistério / Suspenseفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...