چشمامو باز کردم خودمونو توی یه اتاق خالی تاریک دیدم .
همه جا رو تاریکی گرفته بود و چشمام هیچی جز تاریکی مطلق رو نمیدید .
وقتی کمی خودمو تکون دادم نتونستم خودمو از شر اون صندلی که منو بهش بسته بودن رها کنم " لعنتی خیلی محکم بستن؛ باز نمیشه " توی همین حین که داشتم سعی میکردم تناب رو باز کنم صدای باز شدن در رو شنیدم و دیگه تکون نخوردم .
با وارد شدنش به داخل اتاق چراغ ها روشن شد و نور
شدیدی که باعث شد که چشمامو دوباره ببندم چون داشت چشمامو اذیت میکرد .چشمامو کمی باز کردم که ببینم کی وارد اتاق شده با مردی که چهرشو با نقاب پوشانده بود روبه رو شدم یعنی کی میتونست باشه ؟! خیلی کنجکاوم که بفهمم پشت این نقاب کی پنهون شده ..
اون مرد با دیدن من که به صندلی بسته شدم به سمتم اومد و زیر نقابش شروع کرد به حرف زدن .
مرد : خوشحالم که میبینمت لیسا .
اون کی بود ؟ چرا حس میکردم که منو خیلی خوب میشناسه ؟ یعنی قراره چه اتفاقی بیوفته ؟
به جیسو که کنارم هنوز بیهوش روی صندلی بود نگاهی
انداختم و آروم صداش زدم اما جوابی نمیداد . یهو یاد ساعتی که بابا بهمون داده بود برای ردیابی افتادم و امیدوار شدم اما وقتی به مچ دستم نگاه کردم ساعتی رو ندیدم * لعنتی یعنی وقتی ما رو آوردن از دستم افتاده ؟ * به مچ دست جیسو هم نگاه کردم باز هیچ ساعتی ندیدم و این منو به شدت نگران کرد * نکنه اینا فهمیدن ؟! نه امکان نداره ! ولی بازم اگه فهمیده باشن چی ؟! *سرمو بالا آوردم و آروم به مرد نقاب پوش زل زدم وقتی هیچ حرکتی ازش ندیدم دوباره شروع کردم به صدا زدن جیسو که یهو مرده گفت : نترس چیزیش نشده فقط بیهوشه .
لیسا : تو کی هستی ؟ چرا بجای اینکه بسته ها رو بهمون تحویل بدی ما رو گرفتی ؟
مرد : آروم باش لیسا؛ اینجا تویی که به صندلی بسته شدی حق سئوال پرسیدن از منو نداری پس بجاش ببین چی ازت میخوام اصن ..
متعجب بودم از طرز حرف زدنش چون یه جوری بود انگار خیلی وقته منتظر این لحظه بوده اینو می تونستم توی تُن صداش حس کنم . آدم باهوشی بنظر میومد چون حتی دستکشم دستش کرده بود برای اینکه اثر انگشتش جایی نیوفته .
باورم نمیشه که تونستن ما رو به دام بندازن اینو هیچوقت واقعاً تصور نکرده بودم و هنوزم نمیتونم قبولش کنم .
مرد رفت و در حالیکه ساعت ها رو از داخل کمدی که داخل اتاق بود بیرون آورد گفت : راستی اینا رم که با خودتون آوردید خیلی دوست ندارم برای همین ..
چکشی برداشت و ساعت ها رو با چکش شکست و روبه من ادامه داد : برای همین دیگه بدرد نمی خورن .
ESTÁS LEYENDO
Forgotten Wounds❤️🩹
Misterio / Suspensoفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...