لیسا : آره پیداش کردیم .
آماندا برعکس همیشه که ریلکس بود اینبار اشک هاش توی چشمش نمایان شدن ولی مشکلی که الان بود این بود که اونا در مورد این گروه اطلاعات زیادی نداشتن و هر لحظه ممکن بود که جون خواهرش به خطر بیوفته این اونو خیلی نگران کرد .
آماندا نگاهی به چند نفری که روی زمین افتاده بودن انداخت و خیلی جدی لب زد : امیدوارم که اینا به حرف بیان وگرنه خودشون ضرر میکنن؛ اگه خواهرم چیزیش بشه همشونو به آتش میکشم .
لیسا به آماندا نگاه میکرد تا حالا اونو تا این حد جدی ندیده بود یه جورایی حسی که داشت خوب نبود و از اینکه یه اتفاق بزرگ بیوفته میترسید .
لیسا : نترس مجبورن حرف بزنن؛ اینو بسپر به من و جیسو ما حلش میکنیم .
آماندا : نمیشه من خودم باهاشون حرف میزنم شماها به عملیاتی که رئیس بهتون داده برسید .
جیسو هم به حرف اومد و گفت : اما ممکنه خواهرت چیزیش بشه اگه ما هم کمک کنیم می تونیم زودتر خواهرتو پیدا کنیم ..
آماندا : من بهش رسیدگی میکنم؛ کارم همینه پس
شما برید خودم خوب میدونم چجوری اینا رو به
حرف بیارم .لیسا و جیسو آخرش قبول کردن و برگشتن به خونه؛ آماندا بعد رفتن اونا نگاهی به اون مردا انداخت و لب زد: اگه حرف نزنید خودتون ضرر میکنید پس امیدوارم که به سئوالاتم درست جواب بدید .
مرد ۱ : لطفاً ما رو نکشید ..
مرد ۲ : ما هر چی رو که بدونیم میگیم لطفاً بهمون رحم کنید ..
آماندا که آروم قدم میزد پوزخندی زد و جدی گفت : خوبه ..
آماندا گوشیشو بیرون آورد و عکسی رو که از خواهرش بود رو جلوشون گرفت و خیلی جدی گفت : این دخترو میشناسید ؟
هر دو مرد بهم نگاهی انداختن و یکیشون با تکون دادن سر بهش فهموند که حرفی نزنه و اونم از استرس مونده بود که چیکار کنه . آماندا که منتظر بود که چیزی به زبون بیارن آروم روی صندلی نشست و پاشو روی اون یکی پاش گذاشت و لبخندی زد و ادامه داد : خیلی وقت ندارید؛ اگه قصد همکاری ندارید بهم بگید چون من ..
چاقویی که روی زمین افتاده بود رو آروم برداشت و
با نوک تیز چاقو انگشتش رو زخمی کرد و لبخندی زد
و به هر دوشون خیلی جدی نگاه کرد و گفت : چون من باهاتون کار دارم ..اون مردی که استرس داشت شروع کرد به التماس کردن از آماندا و اون یکی مرد هم توی فکر بود که چیکار کنه . آماندا بلند شد و چاقو رو گذاشت روی انگشت های دست مرد اولی و تا خواست فشارش بده که اون یکی مرد به حرف اومد و گفت : اون رو بردن به یه مدرسه ی متروکه .
آماندا : اسم مدرسه چیه ؟ چرا بردنش اونجا ؟
مرد ۲ : مدرسه شب مهتاب ؛ نمیدونم چرا بردنش اونجا اما تنها چیزی که میدونم اینه که این خانم کوچولو توی یه سری کارهامون دخالت کرد و رئیس هم دستور داد که بگیریمش .
![](https://img.wattpad.com/cover/346715167-288-k346197.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Forgotten Wounds❤️🩹
Misterio / Suspensoفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...