Part 7

88 14 2
                                    

لندن

جنی مثل همیشه خودشو آماده میکرد برای باشگاه؛ لباس های اسپرتی تنش کرد و توی آیینه نگاهی به خودش انداخت .

کیف ورزشیشو برداشت و راه افتاد به سمت باشگاه . توی مسیرش رزیتا پیدا شد و جنی همینکه رزیتا رو دید پوفی کشید .

رزیتا : سلام جنی؛ چطوری ؟

جنی : مثل همیشه بد نیستم ..

رزیتا : عههه حالا چرا اخم کردی ؟! ..

جنی ایستاد و با قیافه پوکری به رزیتا خیره شد از دست رزیتا کلافه شده بود چون همیشه میومد که بگه که با هم بریم بیرون و جنی هم که الان تنها ورزش و پیشرفت براش مهم بود هیچ علاقه ای به بیرون رفتن
و خوش گذرونی نداشت .

جنی : رزیتا؛ تو هیچ کاری برای انجام دادن، نداری که افتادی دنبال من ؟

رزیتا خیلی مطمئن گفت : نه هیچ کاری ندارم .

جنی : جدی که نمیگی ؟! ..

مایلد با نیش باز لب زد : جون تو راست میگم .

جنی مونده بود که امروز رو چجوری از دستش خلاص بشه چون باید زود میرفت باشگاه؛ رزیتا حالت چهره اش تغییر کرد و لب زد : جنی ..

جنی : هوم چیه ؟

رزیتا : میگم میشه ..

جنی نذاشت که رزیتا حرفاشو کامل کنه و با جدیت جواب داد : نه نمیشه .

رزیتا : هنوز حرفی نزدم؛ از کجا میدونی میخوام چی بگم ؟

جنی : میدونم که همون درخواست همیشگیو داری؛ میخوای منم باهاتون بیام و مست کنیم ..

رزیتا با نیشای باز لب زد : از کجا فهمیدی ؟!

جنی : وقتی هر روز اینو ازم میخوای؛ کاملاً واضحه که بازم برای همین اومدی دیگه ..

رزیتا اخم کرد و ادامه داد : باشه بابا؛ اصن نیا من و رزی دو تایی با هم میریم .

جنی : شما دو تا با هم برید؛ منم دیگه میرم دیرم شد بخاطر تو رزیتا ..

رزیتا : همش باشگاه؛ خودتم خسته نمیشی اینقدر تمرین میکنی ؟ باشه زود برو ریختتو نبینم دیگه ..

جنی : نه؛ باشگاه خونه دوم منه چرا خسته بشم ! باشه من رفتم رزیتا ..

رزیتا : هوم باشه راضی شدم؛ پس فعلا .

جنی بعد از خداحافظی با رزیتا مسیر باشگاهشو ادامه داد؛ تنها هدفی که الان براش مهم بود قهرمانی بود چون از روزی که از لیسا جدا شده بود دیگه کاملا به ورزش کردن خودشو مشغول کرد که تا حدی خسته بشه که فرصت فکر کردن و دل تنگی برای لیسا رو نداشته باشه این تنها راه فراموش کردنش بود که انگار داشت تاثیرشم میدید . بعد کمی دوییدن بالاخره به باشگاهش رسید از بیرون به ساختمانی که همیشه میومد نگاهی انداخت و لبخندی روی لباش ظاهر شد
و آروم وارد باشگاه شد .

Forgotten Wounds❤️‍🩹Where stories live. Discover now