Part 24

43 9 5
                                    

اون آدما بعد کمی گشتن به دنبال لیسا از اونجا رفتن
و دیگه جز لیسا و جنی که هنوزم توی همون حالت ایستاده بودن؛ کسی نموند .

جنی هنوزم دستشو از روی دهن لیسا برنداشته بود و توی چشمای دختری که محکم گرفته بودش غرق شد .

لیسا دستشو روی دست جنی گذاشت و خواست
دستای دخترک رو برداره که جنی نذاشت و با نزدیک کردن صورتش به صورتش به آرومی دستاشو برداشت و گفت : من ..

ولی ..

حرفش با یادآوری حرفای پدرش و کاری که تصمیم به انجام دادنش داشت ناتموم موند و کمی ازش فاصله گرفت و گفت : حالت خوبه ؟

لیسا با تعجب گفت : اون آدما کی بودن ؟! چرا دنبالمون میگشتن ؟!

جنی : دنبال ما نه؛ اونا دنبال تو بودن و ..

لیسا : چی ؟! نکنه !! ..

جنی لبخند تلخی زد و سرشو تکون داد و گفت : آره کار بابام بود و میخواست ..

لیسا : بابات میخواست چیکار کنه ؟ ..

جنی توی دلش مونده بود که چه جوابی رو به دختری که بخاطر همین تهدیدهای پدرش ازش فاصله گرفته بود؛ بده و بعد مکث کوتاهی نگاهشو دوباره بهش داد
و گفت : منم چیزی نمیدونم فقط حدس زدم همین .

لیسا ازش فاصله گرفت و گفت : نکنه بابات تو رو برای پس گرفتن سهامش فرستاده اینجا ؟!! ..

خواست بره که جنی با ایستادن جلوش مانع رفتنش شد؛ لیسا به جنی اعتماد نداشت و جنی هم از کشته شدن عشقش توسط پدرش میترسید؛ دو تصور متفاوت که از هم داشتن اونا رو از هم دور کرده بود .

لیسا : برو اونور من حرفی با دختر دشمنم ندارم ..

جنی : باید به حرفام خوب گوش بدی وگرنه ..

مکث کوتاهی بین حرفاش افتاد و ادامه داد : جونت توی خطر میوفته .

لیسا : منظورت چیه ؟! چرا اصلا از حرفات چیزی نمیفهمم !! اینا رو از قصد داری میگی که بترسم و سهامی که خریدمو پس بدم هوم ؟!!

جنی : چرا باید سهام برام مهم باشه !!؟ من فقط
نگران توام ..

لیسا یهو خنده اش گرفت و گفت : نگران من ؟؟!!! ول کن بابا تو اگه نگرانم بودی ولم نمیکردی ..

جنی تن صداش بلند شد و گفت : یادت نرفته که خودتم ولم کردی و رفتی نه ؟؟!!

لیسا : من دلیل داشتم ..

جنی : شاید منم دلیل دارم و ..

لیسا بهش نزدیک شد و با گرفتن یقه اش اونو به دیوار چسبوند و گفت : تنها دلیلی که میتونم برای کارت پیدا کنم اون سهامیه که بهم فروختی پس دست از سرم بردار ..

یقه دختری که سکوت کرده بود رو ول کرد و با
بغضی که ته گلوش گیر کرده بود ادامه داد : تو
همون روز که بجای بخشیدنم همون بلا رو سرم
تلافی کردی از زندگیم رفتی بیرون خانم جنی کیم ‌..

و بدون اینکه به حرفای جنی گوش بده مسیرش به سمت ماشینش که پارک کرده بود رو رفت و سوار ماشین شد و از اون محله دور شد؛ جنی با چند قطره اشک که از حس غم توی چشماش جمع شده بود به آرومی لبخند تلخی زد و گفت : کاش به دلیلم برای ترک کردنت گوش میدادی لیسا ..

روز بعد

درحالیکه سوار ماشین کمپانی شده بود و داشت به اونجا میرفت به شماره ای که برای زنگ زدن بهش تردید داشت زل زده بود * یعنی بهش زنگ بزنم !؟ *

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

درحالیکه سوار ماشین کمپانی شده بود و داشت به اونجا میرفت به شماره ای که برای زنگ زدن بهش
تردید داشت زل زده بود * یعنی بهش زنگ بزنم !؟ *

وقتی اتفاقی دستش خورد به شماره سریع دوباره تماسو قطع کرد و گفت : زنگ بزنم که چی مثلا ؟!

روی صندلی لم داد و با بستن چشماش چند دقیقه رو خوابش برد و با صدای بوق ماشین دوباره چشماشو باز کرد .

جنی با تعجب از پنجره ماشین نگاهی به بیرون
انداخت و با دیدن بچه گربه ای که وسط خیابون نشسته بود سریع از ماشین پیاده شد تا اون بچه
گربه رو نجات بده .

دویید وسط جاده و خم شد و بچه گربه رو توی آغوشش جا داد؛ سریع برگشت سمت ماشین و سوار
شد .

راننده نگاهشو به جنی داد و گفت : خانم جنی آقای
سم از گربه ها ..

جنی نذاشت جمله شو کامل کنه و گفت : من بزرگش میکنم پس بچه گربه رو به خونه من ببر .

راننده : چشم خانم .

وقتی به شرکت رسیدن دستی به سر بچه گربه کشید
و همونجا داخل ماشین گذاشتش و خودشم از ماشین پیاده شد؛ خواست از درِ وردی وارد شرکت بشه که با دیدن لیسا سرجاش ایستاد و با چشمایی غمگین بهش نگاهی انداخت ولی ..

وقتی لیسا خیلی سرد از کنارش رد شد اونم سرشو پایین انداخت و پشت سرش وارد شرکتشون شد و مستقیم رفت سمت اتاقش .

وارد اتاقش شد و پشت در کمی ایستاد تا بتونه این رفتارهای لیسا رو هضم و بغضشو کنترل کنه اما این درد درون قلبشو چیکار میکرد ؟! دردی که بهش اون حرفا رو یادآوری و هر بار بیشتر آزارش میداد .

به در تکیه داد و با فشردن قلبش لب زد : کاش زودتر این عذاب تموم شه ..

_________________________________________

سلام بنظرتون لیسا حق داره که با جنی لج کنه ؟ 🥲

Forgotten Wounds❤️‍🩹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora