اون آدما بعد کمی گشتن به دنبال لیسا از اونجا رفتن
و دیگه جز لیسا و جنی که هنوزم توی همون حالت ایستاده بودن؛ کسی نموند .جنی هنوزم دستشو از روی دهن لیسا برنداشته بود و توی چشمای دختری که محکم گرفته بودش غرق شد .
لیسا دستشو روی دست جنی گذاشت و خواست
دستای دخترک رو برداره که جنی نذاشت و با نزدیک کردن صورتش به صورتش به آرومی دستاشو برداشت و گفت : من ..ولی ..
حرفش با یادآوری حرفای پدرش و کاری که تصمیم به انجام دادنش داشت ناتموم موند و کمی ازش فاصله گرفت و گفت : حالت خوبه ؟
لیسا با تعجب گفت : اون آدما کی بودن ؟! چرا دنبالمون میگشتن ؟!
جنی : دنبال ما نه؛ اونا دنبال تو بودن و ..
لیسا : چی ؟! نکنه !! ..
جنی لبخند تلخی زد و سرشو تکون داد و گفت : آره کار بابام بود و میخواست ..
لیسا : بابات میخواست چیکار کنه ؟ ..
جنی توی دلش مونده بود که چه جوابی رو به دختری که بخاطر همین تهدیدهای پدرش ازش فاصله گرفته بود؛ بده و بعد مکث کوتاهی نگاهشو دوباره بهش داد
و گفت : منم چیزی نمیدونم فقط حدس زدم همین .لیسا ازش فاصله گرفت و گفت : نکنه بابات تو رو برای پس گرفتن سهامش فرستاده اینجا ؟!! ..
خواست بره که جنی با ایستادن جلوش مانع رفتنش شد؛ لیسا به جنی اعتماد نداشت و جنی هم از کشته شدن عشقش توسط پدرش میترسید؛ دو تصور متفاوت که از هم داشتن اونا رو از هم دور کرده بود .
لیسا : برو اونور من حرفی با دختر دشمنم ندارم ..
جنی : باید به حرفام خوب گوش بدی وگرنه ..
مکث کوتاهی بین حرفاش افتاد و ادامه داد : جونت توی خطر میوفته .
لیسا : منظورت چیه ؟! چرا اصلا از حرفات چیزی نمیفهمم !! اینا رو از قصد داری میگی که بترسم و سهامی که خریدمو پس بدم هوم ؟!!
جنی : چرا باید سهام برام مهم باشه !!؟ من فقط
نگران توام ..لیسا یهو خنده اش گرفت و گفت : نگران من ؟؟!!! ول کن بابا تو اگه نگرانم بودی ولم نمیکردی ..
جنی تن صداش بلند شد و گفت : یادت نرفته که خودتم ولم کردی و رفتی نه ؟؟!!
لیسا : من دلیل داشتم ..
جنی : شاید منم دلیل دارم و ..
لیسا بهش نزدیک شد و با گرفتن یقه اش اونو به دیوار چسبوند و گفت : تنها دلیلی که میتونم برای کارت پیدا کنم اون سهامیه که بهم فروختی پس دست از سرم بردار ..
یقه دختری که سکوت کرده بود رو ول کرد و با
بغضی که ته گلوش گیر کرده بود ادامه داد : تو
همون روز که بجای بخشیدنم همون بلا رو سرم
تلافی کردی از زندگیم رفتی بیرون خانم جنی کیم ..و بدون اینکه به حرفای جنی گوش بده مسیرش به سمت ماشینش که پارک کرده بود رو رفت و سوار ماشین شد و از اون محله دور شد؛ جنی با چند قطره اشک که از حس غم توی چشماش جمع شده بود به آرومی لبخند تلخی زد و گفت : کاش به دلیلم برای ترک کردنت گوش میدادی لیسا ..
روز بعد
درحالیکه سوار ماشین کمپانی شده بود و داشت به اونجا میرفت به شماره ای که برای زنگ زدن بهش
تردید داشت زل زده بود * یعنی بهش زنگ بزنم !؟ *وقتی اتفاقی دستش خورد به شماره سریع دوباره تماسو قطع کرد و گفت : زنگ بزنم که چی مثلا ؟!
روی صندلی لم داد و با بستن چشماش چند دقیقه رو خوابش برد و با صدای بوق ماشین دوباره چشماشو باز کرد .
جنی با تعجب از پنجره ماشین نگاهی به بیرون
انداخت و با دیدن بچه گربه ای که وسط خیابون نشسته بود سریع از ماشین پیاده شد تا اون بچه
گربه رو نجات بده .دویید وسط جاده و خم شد و بچه گربه رو توی آغوشش جا داد؛ سریع برگشت سمت ماشین و سوار
شد .راننده نگاهشو به جنی داد و گفت : خانم جنی آقای
سم از گربه ها ..جنی نذاشت جمله شو کامل کنه و گفت : من بزرگش میکنم پس بچه گربه رو به خونه من ببر .
راننده : چشم خانم .
وقتی به شرکت رسیدن دستی به سر بچه گربه کشید
و همونجا داخل ماشین گذاشتش و خودشم از ماشین پیاده شد؛ خواست از درِ وردی وارد شرکت بشه که با دیدن لیسا سرجاش ایستاد و با چشمایی غمگین بهش نگاهی انداخت ولی ..وقتی لیسا خیلی سرد از کنارش رد شد اونم سرشو پایین انداخت و پشت سرش وارد شرکتشون شد و مستقیم رفت سمت اتاقش .
وارد اتاقش شد و پشت در کمی ایستاد تا بتونه این رفتارهای لیسا رو هضم و بغضشو کنترل کنه اما این درد درون قلبشو چیکار میکرد ؟! دردی که بهش اون حرفا رو یادآوری و هر بار بیشتر آزارش میداد .
به در تکیه داد و با فشردن قلبش لب زد : کاش زودتر این عذاب تموم شه ..
_________________________________________
سلام بنظرتون لیسا حق داره که با جنی لج کنه ؟ 🥲
ESTÁS LEYENDO
Forgotten Wounds❤️🩹
Misterio / Suspensoفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...