Part 4

88 12 1
                                    

فلش بک به پرورشگاه

لیانا : ولم کنید .. ولم کنید ..

نیکولاس : هه ی بچه ها اینجا رو ببینید این بچه چه دستبند قشنگی داره .

لیانا : نه دستبندم یادگاریه؛ اونو نمیدم ..

یکی از اون بچه ها به زور دستبندو ازش گرفت . لیانا ناراحت بود چون تنها یادگاریش از خانواده اش رو ازش گرفتن؛ همون بچه ها بعد گرفتن دستبند خواستن برن که جیسو از دور داد زد و مانع رفتنشون شد .

جیسو : وایسید ..

نیکولاس زیرلب گفت : عههه این دیونه باز پیداش شد .

جیسو خیلی آروم به سمتشون رفت و بهشون نزدیک ترشد و جلوی نیکولاس ایستاد و لب زد : الان چی گفتی ؟ چطوره الان که خودم اومدم دوباره حرفتو تکرار کنی .

نیکولاس : هیچی ولش کن؛ تو اینجا چیکار میکنی ؟

جیسو : ردش کن بیاد .

نیکولاس : چی رو ؟

جیسو به دستبند اشاره کرد و گفت : اینو .

نیکولاس : ولی آخه این الان مال منه .

جیسو کمی به نیکولاس نزدیک شد و آروم کنار گوشش لب زد : نکنه می خوای بازم بیام سراغت .. اینبار رو دیگه شوخی ندارم؛ پس بدون هیچ دردسری دستبندو بده بیاد .

نیکولاس که از ترس تموم صورتش عرق کرده بود؛ لب زد : باشه؛ بیا مالِ تو ..

جیسو دستبندو ازش گرفت و به لیانا که ساکت بهشون خیره شده بود داد و لبخندی بهش زد .

جیسو : حالا شد؛ الان میتونید برید .

نیکولاس : بچه ها زود بریم؛ این دختره واقعاً دیونه ست .

وقتی نیکولاس و بقیه دوستاش رفتن و فقط جیسو
و لیانا مونده بودن؛ جیسو به لیانا خیره شد و خواست نزدیکش شه که لیانا سریع ازش فاصله گرفت .

جیسو : نترس کاریت ندارم .

دستبندو جلوی لیانا گرفت و لب زد : این مالِ توئه ..

لیانا گردنبند رو از جیسو گرفت و ازش تشکر کرد .

جیسو : تازه اومدی اینجا ؟

لیانا به نشونه ی آره سرشو تکون داد که برایت ادامه داد : آها فهمیدم؛ من جیسو ام .

لیانا سرشو بلند کرد و بهش نگاهی انداخت و خیلی آروم لب زد : اسم منم لیانائه .

جیسو : لیانا؛ اسم قشنگیه؛ خوشبختم از آشناییت؛ ما میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم .

لیانا : ممنون؛ منم همینطور .

جیسو فهمید که لیانا خیلی کم حرفه برای همین سعی میکرد که باهاش حرف بزنه .

Forgotten Wounds❤️‍🩹حيث تعيش القصص. اكتشف الآن