فلش بک به پرورشگاه
لیانا : ولم کنید .. ولم کنید ..
نیکولاس : هه ی بچه ها اینجا رو ببینید این بچه چه دستبند قشنگی داره .
لیانا : نه دستبندم یادگاریه؛ اونو نمیدم ..
یکی از اون بچه ها به زور دستبندو ازش گرفت . لیانا ناراحت بود چون تنها یادگاریش از خانواده اش رو ازش گرفتن؛ همون بچه ها بعد گرفتن دستبند خواستن برن که جیسو از دور داد زد و مانع رفتنشون شد .
جیسو : وایسید ..
نیکولاس زیرلب گفت : عههه این دیونه باز پیداش شد .
جیسو خیلی آروم به سمتشون رفت و بهشون نزدیک ترشد و جلوی نیکولاس ایستاد و لب زد : الان چی گفتی ؟ چطوره الان که خودم اومدم دوباره حرفتو تکرار کنی .
نیکولاس : هیچی ولش کن؛ تو اینجا چیکار میکنی ؟
جیسو : ردش کن بیاد .
نیکولاس : چی رو ؟
جیسو به دستبند اشاره کرد و گفت : اینو .
نیکولاس : ولی آخه این الان مال منه .
جیسو کمی به نیکولاس نزدیک شد و آروم کنار گوشش لب زد : نکنه می خوای بازم بیام سراغت .. اینبار رو دیگه شوخی ندارم؛ پس بدون هیچ دردسری دستبندو بده بیاد .
نیکولاس که از ترس تموم صورتش عرق کرده بود؛ لب زد : باشه؛ بیا مالِ تو ..
جیسو دستبندو ازش گرفت و به لیانا که ساکت بهشون خیره شده بود داد و لبخندی بهش زد .
جیسو : حالا شد؛ الان میتونید برید .
نیکولاس : بچه ها زود بریم؛ این دختره واقعاً دیونه ست .
وقتی نیکولاس و بقیه دوستاش رفتن و فقط جیسو
و لیانا مونده بودن؛ جیسو به لیانا خیره شد و خواست نزدیکش شه که لیانا سریع ازش فاصله گرفت .جیسو : نترس کاریت ندارم .
دستبندو جلوی لیانا گرفت و لب زد : این مالِ توئه ..
لیانا گردنبند رو از جیسو گرفت و ازش تشکر کرد .
جیسو : تازه اومدی اینجا ؟
لیانا به نشونه ی آره سرشو تکون داد که برایت ادامه داد : آها فهمیدم؛ من جیسو ام .
لیانا سرشو بلند کرد و بهش نگاهی انداخت و خیلی آروم لب زد : اسم منم لیانائه .
جیسو : لیانا؛ اسم قشنگیه؛ خوشبختم از آشناییت؛ ما میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم .
لیانا : ممنون؛ منم همینطور .
جیسو فهمید که لیانا خیلی کم حرفه برای همین سعی میکرد که باهاش حرف بزنه .
أنت تقرأ
Forgotten Wounds❤️🩹
غموض / إثارةفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...