جنی که همچنان داخل اتاقش گریه میکرد بعد خشک شدن اشکاش از جاش بلند شد و گفت : پس فراموشش کن جنی و نزار هر بار با حرفاش و نگاه هاش قلبتو بشکنه ..
حرفی که خیلی از زدنش جدی بود باعث شد که احساسات و ترسی که برای مرگ لیسا داشت از بین
بره و اول از همه به فکر خودش باشه .* لیسا *
لیسا با وارد شدن به اتاقی که با قدرت به دستش آورده بود لبخندی روی لباش نشست و زیرلب گفت : تازه این اولشه ..
قدم هاشو به سمت میزش برداشت و روی صندلیش نشست و ادامه داد : قراره از امروز به بعد طعم تلخ
عذاب رو بچشید .بخاطر موفقیتش و وارد شرکت شدن خوشحال بود و داشت برای آینده و اتفاقاتی که برای این خانواده در نظر گرفته بود فکر میکرد که با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و نگاهشو به گوشیش که روی میز گذاشته بود داد .
لیسا تماسی که از طرف جیسو بود رو جواب داد .
جیسو که مست بود با خنده ای که از ناراحتی بود گفت : لیسا میشه بیایی باهم مست کنیم هوم ؟!
صدای جیسو خوب به نظر نمیومد و لیسا رو نگران کرد برای همین با بلند شدن از روی صندلیش و خارج شدن از اتاقش به سمت مکانی که حدس میزد جیسو رو پیدا کنه رفت .
جنی با دیدن لیسا که با عجله از شرکت خارج میشه صداش زد ولی لیسا متوجهش نشد و با عجله رفت .
جنی که دیگه نسبت بهش سرد شده بود با چشمایی خسته به اتاق جلسه رفت و جلسه ای که با سهامدارا تشکیل شده بود رو بدون لیسا ادامه دادن .
جنی وسایل آرایشی که روی میز بود رو برداشت و شروع کرد به حرف زدن راجب کیفیت و چیزایی که مشتری ها واقعا میخوان در آخرم ایده هاشو برای باکیفیت تر شدن محصولات آرایشی بهداشتی شون مطرح کرد و جلسه رو با راضی بودن تموم کارکنان تموم کرد .
همه از ارائه و ایده هاش راضی بودن و بخاطرشم سم اونو به اتاقش صدا زد تا ازش قدردانی کنه اما جنی نمی خواست به اتاقش بره و ترجیح داد که بره بار و مست کنه تا اینکه به حرفای تکراری پدرش گوش بده .
سوار ماشینش شد و وارد باری که سر راهش قرار گرفت؛ شد .
با نشستن روی صندلی دو نوشیدنی سفارش داد و همونجا با نگاه هایی که به اطرافش انداخت سعی
کرد خودشو سرگرم کنه که متوجه دو شخص آشنا داخل بار شد و سریع نگاهشو ازشون برداشت * آخه اینا اینجا چیکار دارن !؟ چرا بین این همه جا باید دقیقا بیان جایی که من هستم !!؟ *لیسا که متوجه جنی شد با حس اینکه تعقیبش کرده خیلی عصبانی رفت سمتش و با ایستادن پشت سرش اهم اهمی کرد و وقتی جنی به سمتش برگشت و بهش نگاه کرد لب زد : تو داری منو تعقیب میکنی ؟!
جنی از روی صندلیش بلند شد و گفت : چرا باید تعقیبت کنم ؟!
لیسا پوزخندی زد و گفت : نمیتونه به این دلیل باشه
که سهام شرکتتون رو ازتون خریدم !؟جنی که دیگه از توضیح دادن واقعیت خسته شده بود سکوت کرد و خواست از اون بار بره بیرون که لیسا با گفتن " همیشه فرار کن و مثل ترسوها گریه کن " جنی رو عصبانی کرد؛ جنی دستاشو مشت کرد و به سمت دختری که خیلی راحت داشت قضاوتش میکرد رفت
و خواست مشتی بهش بزنه که نتونست اینکارو انجام بده و دستی که مشت کرده بود رو پایین آورد و گفت : میدونم که حرفام برات اصلا مهم نیست ولی ..نگاه سردی که واقعی بود رو بهش دوخت و ادامه داد : از امروز دیگه تو توی قلبم جایی نداری و ..
لیسا که نگاهش تغییر کرد و انتظار شنیدن این حرفا رو از جنی نداشت همینجوری به چشماش خیره شده بود
و توی دلش از دیدن نگاه سرد جنی قلبش شکست انگار میخواست همه چی رو به وضوح بهش بگه .جنی : ولی همه احساساتمو درونم خاموش میکنم از اینکه هر روز مجبورم ببینمت خیلی اذیت میشم برای همین میخوام برگردم لندن پس خوشحال باش چون دیگه از شر من خلاص میشی .
جنی با تموم شدن حرفاش بار رو ترک کرد و لیسا رو
با عذابی که نسبت به قضاوت کردنش و تند حرف زدن گرفته بود ول کرد * لطفا نرو جنی .. *جمله کوتاهی که باید جلوی جنی میگفت رو توی دلش
نگه داشت و هیچ کاری برای نرفتنش انجام نداد .یک هفته بعد
* جنی *
جنی چمدونشو بست و آماده ی رفتن بود که زنگ خونه اش به صدا دراومد .
و جنی بدون اینکه به آدمایی که پشت در بودن دقت کنه و از آیفون نگاهشون کنه درو باز کرد ولی ..
با باز شدن درِ خونه اش بالافاصله توسط دو مامور پلیسی که منتظر دستگیریش بودن؛ بازداشت شد .
یکی از مامورا اتاقشو گشت و بسته های موادی که داخل خونه اش جاسازی شده بود رو پیدا کرد و روبه
جنی لب زد : خانم جنی کیم شما به جرم فروش مواد دستگیر میشید .جنی که شوکه شده بود گفت : یه لحظه صبر کنید اینا مال من نیست من من ..
جنی کمی به فکر فرو رفت و به آرومی زیرلب گفت : نکنه کار اونه !! ..
_________________________________________
سلام بنظرتون کار کی میتونه باشه ؟ 🤔
BINABASA MO ANG
Forgotten Wounds❤️🩹
Mystery / Thrillerفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...