Part 25

57 8 8
                                    

جنی که همچنان داخل اتاقش گریه میکرد بعد خشک شدن اشکاش از جاش بلند شد و گفت : پس فراموشش کن جنی و نزار هر بار با حرفاش و نگاه هاش قلبتو بشکنه ..

حرفی که خیلی از زدنش جدی بود باعث شد که احساسات و ترسی که برای مرگ لیسا داشت از بین
بره و اول از همه به فکر خودش باشه .

* لیسا *

لیسا با وارد شدن به اتاقی که با قدرت به دستش آورده بود لبخندی روی لباش نشست و زیرلب گفت : تازه این اولشه ..

لیسا با وارد شدن به اتاقی که با قدرت به دستش آورده بود لبخندی روی لباش نشست و زیرلب گفت : تازه این اولشه

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

قدم هاشو به سمت میزش برداشت و روی صندلیش نشست و ادامه داد : قراره از امروز به بعد طعم تلخ
عذاب رو بچشید .

بخاطر موفقیتش و وارد شرکت شدن خوشحال بود و داشت برای آینده و اتفاقاتی که برای این خانواده در نظر گرفته بود فکر میکرد که با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و نگاهشو به گوشیش که روی میز گذاشته بود داد .

لیسا تماسی که از طرف جیسو بود رو جواب داد .

جیسو که مست بود با خنده ای که از ناراحتی بود گفت : لیسا ‌میشه بیایی باهم مست کنیم هوم‌ ؟!

صدای جیسو خوب به نظر نمیومد و لیسا رو نگران کرد برای همین با بلند شدن از روی صندلیش و خارج شدن از اتاقش به سمت مکانی که حدس میزد جیسو رو پیدا کنه رفت .

جنی با دیدن لیسا که با عجله از شرکت خارج میشه صداش زد ولی لیسا متوجهش نشد و با عجله رفت .

جنی که دیگه نسبت بهش سرد شده بود با چشمایی خسته به اتاق جلسه رفت و جلسه ای که با سهامدارا تشکیل شده بود رو بدون لیسا ادامه دادن .

جنی وسایل آرایشی که روی میز بود رو برداشت و شروع کرد به حرف زدن راجب کیفیت و چیزایی که مشتری ها واقعا میخوان در آخرم ایده هاشو برای باکیفیت تر شدن محصولات آرایشی بهداشتی شون مطرح کرد و جلسه رو با راضی بودن تموم کارکنان تموم کرد .

همه از ارائه و ایده هاش راضی بودن و بخاطرشم سم اونو به اتاقش صدا زد تا ازش قدردانی کنه اما جنی نمی خواست به اتاقش بره و ترجیح داد که بره بار و مست کنه تا اینکه به حرفای تکراری پدرش گوش بده .

سوار ماشینش شد و وارد باری که سر راهش قرار گرفت؛ شد .

با نشستن روی صندلی دو نوشیدنی سفارش داد و همونجا با نگاه هایی که به اطرافش انداخت سعی
کرد خودشو سرگرم کنه که متوجه دو شخص آشنا داخل بار شد و سریع نگاهشو ازشون برداشت * آخه اینا اینجا چیکار دارن !؟ چرا بین این همه جا باید دقیقا بیان جایی که من هستم !!؟ *

لیسا که متوجه جنی شد با حس اینکه تعقیبش کرده خیلی عصبانی رفت سمتش و با ایستادن پشت سرش اهم اهمی کرد و وقتی جنی به سمتش برگشت و بهش نگاه کرد لب زد : تو داری منو تعقیب میکنی ؟!

جنی از روی صندلیش بلند شد و گفت : چرا باید تعقیبت کنم ؟!

لیسا پوزخندی زد و گفت : نمیتونه به این دلیل باشه
که سهام شرکتتون رو ازتون خریدم !؟

جنی که دیگه از توضیح دادن واقعیت خسته شده بود سکوت کرد و خواست از اون بار بره بیرون که لیسا با گفتن " همیشه فرار کن و مثل ترسوها گریه کن " جنی رو عصبانی کرد؛ جنی دستاشو مشت کرد و به سمت دختری که خیلی راحت داشت قضاوتش میکرد رفت
و خواست مشتی بهش بزنه که نتونست اینکارو انجام بده و دستی که مشت کرده بود رو پایین آورد و گفت : میدونم که حرفام برات اصلا مهم نیست ولی ..

نگاه سردی که واقعی بود رو بهش دوخت و ادامه داد : از امروز دیگه تو توی قلبم جایی نداری و ..

لیسا که نگاهش تغییر کرد و انتظار شنیدن این حرفا رو از جنی نداشت همینجوری به چشماش خیره شده بود
و توی دلش از دیدن نگاه سرد جنی قلبش شکست انگار میخواست همه چی رو به وضوح بهش بگه .

جنی : ولی همه احساساتمو درونم خاموش میکنم از اینکه هر روز مجبورم ببینمت خیلی اذیت میشم برای همین میخوام برگردم لندن پس خوشحال باش چون دیگه از شر من خلاص میشی .

جنی با تموم شدن حرفاش بار رو ترک کرد و لیسا رو
با عذابی که نسبت به قضاوت کردنش و تند حرف زدن گرفته بود ول کرد * لطفا نرو جنی .. *

جمله کوتاهی که باید جلوی جنی میگفت رو توی دلش
نگه داشت و هیچ کاری برای نرفتنش انجام نداد .

یک هفته بعد

* جنی *

جنی چمدونشو بست و آماده ی رفتن بود که زنگ خونه اش به صدا دراومد .

و جنی بدون اینکه به آدمایی که پشت در بودن دقت کنه و از آیفون نگاهشون کنه درو باز کرد ولی ..

با باز شدن درِ خونه اش بالافاصله توسط دو مامور پلیسی که منتظر دستگیریش بودن؛ بازداشت شد .

یکی از مامورا اتاقشو گشت و بسته های موادی که داخل خونه اش جاسازی شده بود رو پیدا کرد و روبه
جنی لب زد : خانم جنی کیم شما به جرم فروش مواد دستگیر میشید .

جنی که شوکه شده بود گفت : یه لحظه صبر کنید اینا مال من نیست من من ..

جنی کمی به فکر فرو رفت و به آرومی زیرلب گفت : نکنه کار اونه !! ..

_________________________________________

سلام بنظرتون کار کی میتونه باشه ؟ 🤔

Forgotten Wounds❤️‍🩹Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ