* لیسا *
لیسا بعد کلی گریه کردن رفت داخل باری که قبلا همراه جیسو میرفت و با نشستن روی مبلی که کسی نبود آروم نگاه مختصری به اطرافش انداخت .
همه چیز براش بعد گذشت سال های طولانی که سپری کرده بود؛ داشت واضح تر میشد مخصوصا خوابی که هر روز مثل یه کابوس بود براش و همین اونو از مقاوم بودن در برابر دشمنی که دیگه الان دخترشم برعلیه اش ایستاده بود؛ خسته کرده بود * خیلی خسته ام بابا *
گوشیش زنگ خورد و لیسا با دیدن شماره خواهرش تماسو قطع کرد و با سفارش دادن ویسکی ترجیح داد که همونجا مست کنه و از درد درون قلبش خودشو راحت کنه .
تا میتونست الکل خورد و وقتی دیگه کامل مست
شده بود بدون اینکه به اینکه بعدش چه اتفاقی میوفته گوشیشو از روی میز برداشت و به جنی که خیلی حرف برای گفتن باهاش داشت زنگ زد .جنی هنوزم داخل اتاق وی آی پی بود و بخاطر لیسا داشت خودشو سرزنش میکرد که یهو با به صدا در اومدن گوشیش نگاهشو به شماره ای روی صفحه گوشیش بود؛ داد .
جنی : لیسا !!؟
جنی چشماش بعد زنگ خوردن گوشیش و جواب
ندادن خیس شد و با خاموش کردن گوشیش اونم
لیوان مشروبشو تا ته خورد و شروع کرد به گریه
کردن برای دختری که با بی انصافی پدرش ازش
جدا شده بود .* اگه برگردم بابام میکشتت عشقم پس لطفا منو فراموش کن .. *
لیسا با رد شدن تماسی که با جنی گرفته بود با دلخوری دوباره شماره شو گرفت ولی اینبار گوشیش خاموش بود و عصبانیش کرد .
لیسا : لعنتییییی چرا خاموشش کردی !!! ..
حالش خوب نبود و نمیدونست این همه دردشو با کی در میون بزاره برای همین همونجا با گذاشتن سرش روی میز چشماش سنگین شد و خوابش برد .
ولی وقتی کمی چشماشو باز کرد و توان تکون خوردن نداشت دختری که جلوش زانو زده بود و داشت گریه میکرد رو دید و نیم لبخندی روی لباش ظاهر شد و با گوش دادن به حرف هاش دیگه آروم آروم دوباره چشماش خواب رفت و نتونست کامل حرفای دختری که واقعا جلوش زانو زده بود رو بشنوه .
جنی که متوجه بیدار شدنش نشده بود با نگاه کردن بهش شروع کرد به اعتراف کردن حرفای درون قلبش .
جنی : اینکه ازم متنفر بشی حق داری عشقم من اون شب از ترس از دست دادنت مجبور شدم که پیشنهاد بابامو قبول کنم ولی ..
سرشو پایین انداخت و چند قطره اشک از چشماش به روی زمین چکید .
جنی : ولی الانم هنوز از اینکه بابام بلایی سرت بیاره میترسم و مجبورم اونجوری که اون مرد میخواد رفتار کنم .
با انگشتش موهای لخت لیسا رو کنار زد و با دیدن معصومیت صورتش لبخندی زد و آروم از روی زمین بلند شد تا بره که همون دختر با گرفتن دستش نذاشت که بره .
جنی با ترس سرشو به سمتش برگردوند و نگاهشو به لیسا که هنوزم چشماش بسته بود؛ داد و گفت : لیسا ..
ولی لیسا جوابی نداد پس جنی هم به آرومی دست دخترک رو از روی مچ دستش برداشت و از اونجا
رفت تا لیسا متوجه حضورش نشه .سوار ماشینش شد و به یکی از نگهبانای بار سپرد که
به جیسو زنگ بزنه و ازش بخواد که بیاد دنبال لیسا .جنی سوار ماشینش شد و مسیر خونه رو طی کرد
و بعد نیم ساعت هم جیسو با نگرانی دویید داخل بار
و با لیسا که خوابش برده روبه رو شد و با ایستادن جلوش آروم تکونش داد و با صدا زدنش بالاخره بیدارش کرد .لیسا که هنوزم گیج بود و سردرگم بنظر میرسید با دیدن جیسو آروم گفت : آبجی !! ..
جیسو : آره آبجی ..
جیسو بهش کمک کرد و روی پاهاش ایستاد .
جیسو با عصبانیت ادامه داد : تو چرا اون گوشی کوفتیتو جواب نمیدادی ؟! ..
لیسا : آبجی درد دارم ..
جیسو با دیدن حال بدش با نگرانی لب زد : چرا ؟! نکنه با کسی درگیر شدی و کتک خوردی !؟ ..
لیسا جوابی نداد و با گذاشتن دستش روی قلبش بهش دلیل دردشو گفت و بعدشم سوار ماشین شد و با خیس شدن چشماش جیسو رو که داخل ماشین نشسته بود رو نگران کرد .
جیسو : میدونم که حس خیلی بدی داری ولی نباید بخاطرش خودتو بشکنی لیسا تازه برعکس تو الان
باید بهش نشون بدی که نیازی بهش نداری ..لیسا با پاک کردن اشکای روی صورتش این حرف خواهرشو روزی که در برابرش با تموم قدرت ایستاده بود نشون داد و با نگاه کردن به دختری حتی فکرشم نمیکرد که یکی از شریک هاش بشه لبخندی بهش زد و با دست دادن باهاش بهش اینو فهموند که نیازی بهش نداره و اونقدری قوی هست که هم خودش و هم سم
رو شکست بده ._________________________________________
سلام لاولیا داریم به پارت های هیجانیش میرسیم :)
STAI LEGGENDO
Forgotten Wounds❤️🩹
Mistero / Thrillerفیکشن : زخم های فراموش شده ژانر : مافیایی؛ جنایی؛ پلیسی؛ خانوادگی؛ عاشقانه؛ غمگین؛ اکشن؛ رمزآلود روزهای آپ : جمعه ها ساعت ۱۰ شب کاپل : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : گذشته ی دردناکی که باعث و بانیه خیلی از اتفاقاتیه که توی زندگیشون افتاده و بچگی که...