Part 13

97 8 0
                                    

بعد کمی حرف زدن با استیو برگشت به اتاقش و مشغول جمع کردن چمدونش برای سفر به لندن شد حسی که داشت خیلی عجیب بود چون راجب دیدار دوباره ی جنی و ریکشنی که قراره داشته باشه می ترسید اون سال ها بی خبر گذاشت و رفت و بدون اینکه سراغی ازش بگیره برگشت کره و یه زندگی جدیدی رو شروع کرد درحالیکه جنی رو با یه نامه ی خیلی کوتاه که فقط توش " دوستت دارم ولی مجبورم که برم" تنها گذاشت و باعث شد هر روزش رو با خیس شدن اشکاش تو تنهایی خودش بگذره و بخاطر رفتن دختری که از خودشم بیشتر دوسش داشت زندگیش کاملا تغییر کنه .

نسبت به همه بی اعتماد بشه و دیگه از اون جنی شاد
و پر شور و شوق قبل چیزی باقی نمونه لیسا باعث شد احساسات جنی تغییر کنه و به یه دختر سرد و مبارز تبدیل بشه و دیگه زندگیش رو اونجوری که میخواست نتونه ادامه بده و همه چی تغییر کنه .

لیسا چمدونشو بست و رفت سمت بقیه اعضای خانواده
تا باهاشون خداحافظی کنه و بعد اینکه تنهایی با جیسو حرف زد و همه چی رو بهش گفت نگاهی بهش انداخت و منتظر حرفی از طرف جیسو شد .

جیسو : مطمئنی که میخوای بری و جنی رو ببینی ؟!

لیسا بعد کمی مکث سری تکون داد و خیلی مطمئن جواب داد : مطمئنم .

جیسو به شوخی مشتی به بازوی لیسا زد و گفت : خوبه دیگه پس برو ببینش ..

لیسا یهو خندید و لب زد : فکر کنم دلم برای این شوخی هات تنگ بشه ..

جیسو با بازوهاش گردن لیسا رو گرفت و گفت : همش سه روز از دستم خلاص میشی ولی بعدا که برگردی حسابی اون سه روزم برات جبران میکنم نگران نباش ..

لیسا که زیر دستای جیسو داشت خفه میشد لب زد : داری خفم میکنی دیونه یااااا دارم خفه میشم ..

اونا همیشه علاقه شونو با کتک و بحث کردن باهم
به همدیگه نشون میدادن دو خواهر کاملا دیونه ولی دلسوز و محتاط .

برای آخرین بار نگاه مختصری به خونه انداخت و سوار تاکسی شد و رفت به فرودگاهی که قبلا هم تصورشو میکرد که سوار هواپیما میشه و برمیگرده پیش اون و روزهای عادی و شادشونو از نو میسازن و مثل قبل شاد زندگی میکنن ولی شاید دیگه اون روز نرسه و همه چی برعکس تصوراتش اتفاق بیوفته پس لیسا پنجره ماشین رو پایین داد و سعی کرد از افکارش خودشو خلاص کنه و برای تنفری که بعد سال ها قرار بود ببینتش خودشو آماده کنه و دل خودشو الکی خوش نکنه .

یک روز بعد

* لیسا *

امروز بالاخره روزی بود که جنی مسابقه اشو به عنوان یه یو اف سی کار حرفه ای شروع میکرد و میتونست خودشو بین اشخاص مهم و پولدار نشون بده و لیسا میخواست از نزدیک اونجا حضور داشته باشه تا اگه اتفاقی براش افتاد بتونه بتونه بهش کمک کنه .

Forgotten Wounds❤️‍🩹Where stories live. Discover now