hurdle

154 33 40
                                    

معراج:

-داره منو میکشه.

پونه-انقدر بده؟ خب بهم بزن باهاش!

-دیوونه شدی؟ مشکل اینجاست که زیادی خوبه!

پونه-یعنی انقدر خوبه که تو داری ازش تعریف میکنی؟

-از اونم بهتره، هربار نفسمو بند میاره.

پونه لبخند زد-دلم میخواد ببینمش.

-نمیدونم، یکم زود نیست؟ نترسونمش!؟

پونه سر تکون داد-حق داری. من صبر میکنم، اگه همینقدری که میگی خوب باشه بالاخره میبینمش.

-آره.

پونه-خوشحالم برات.

لبخند زدم و گفتم-میدونم که هستی.

و برای عوض کردن بحث پرسیدم-چه خبر؟ مسعود خوبه؟

پونه-آره خوبه، خب، یه چیزی هست که فکر کنم باید بدونی.

-البته! چی هست؟

پونه-منو مسعود داریم دوباره تلاش میکنیم که بچه‌دار بشیم.

-واو! این خبر بزرگیه. مطمئنی؟

پونه-آره. داشتم فکر میکردم که نمیخوام اختلاف سنی بچه‌ها زیاد باشه و اگه الآن اقدام نکنم احتمالاً دیگه بچه دار نشم. به این نتیجه رسیدیم که دلمون یه بچه‌ی دیگه میخواد.

-هوم، الآن حامله‌ای؟

پونه-هنوز نه. ولی احتمالاً به زودی یه خبرایی بشه، از اونجایی که هیچ‌کدوممون جلوگیری نمیکنیم!

لبخند زدم-خیلی خوشحالم.

نبودم؛ پونه‌ی حامله بدترین خاطرات زندگیمو زنده میکرد و یادآور بدترین تصمیمات عمرم بود!

منو پونه ترم اول دانشگاه آشنا شدیم و خیلی زود تبدیل به بهترین دوستای هم شدیم. تحت تاثیر جو اطرافیان بود یا به خاطر علاقه‌ی پونه؟ نمیدونم! اما بعد از اتمام دانشگاه ما تصمیم گرفتیم با هم بودن رو امتحان کنیم، اون وقتا خودمو گول میزدم که بایسکشوالم وگرنه چرا باید به پونه علاقه داشته باشم؟ نه که رابطمون کلاً کار نکنه، اما خیلی بد بود و روی دوستیمون هم تاثیر منفی گذاشته بود و درست وقتی که تصمیم گرفتیم جدا بشیم فهمیدیم پونه حامله‌است.

اون موقع خیلی واضح میدونستم بچه رو نمیخوام. ما فقط بیست و سه سالمون بود، پول و ثبات مالی نداشتیم، ازدواج نکرده بودیم و یه خانواده‌ی خوشبخت نبودیم! چرا باید بچه دار میشدیم؟

پونه موافق نبود و از اونجایی که بدن خودش بود و من نمیتونستم تو این تصمیم دخالت کنم تموم تلاشمو کردم که فرار کنم، عین احمقا رفتم واسه سربازی اختیاری اسم نوشتم و دو سال تموم رو هدر دادم.

پونه سخت ترین قسمت حاملگی و نوزادی راکسی رو بدون من گذرونده بود، وقتی رایان رو حامله شد تموم سعیمو کردم که جبران کنم ولی اون یه فاجعه‌ی دیگه شد چون من پدر بچه نبودم و بیخود تو کارهای مسعود دخالت میکردم و یجورایی پدری رو به اون بیچاره هم کوفت کردم!!!

dandelionsWhere stories live. Discover now