آبان:
بالاخره بعد از کلی تلاش موفق شده بودم ماهانو آروم کنم، تو بغلم دراز کشیده بود و تنها صدایی که ازش خارج میشد بالا کشیدن دماغش بود. دلم میخواست این آرامش تا ابد ادامه داشته باشه اما نداشت، چند تقه به در خورد، هم من هم ماهان انتظار داشتیم ستاره رو ببینیم چون اون همیشه نفر سومی بود که بهمون اضافه میشد اما اینبار نه، خورشید اومده بود دنبال من-آبانجان یه لحظه میای؟
میخواستم درخواستشو رد کنم اما خیلی جدی گفت-واقعاً مهمه!
ماهان با بیمیلی از بغلم اومد بیرون و گفت-برو.
پیشونیشو بوسیدم و پرسیدم-بگم ستاره بیاد پیشت تنها نباشی؟
سر تکون داد-نه تنهایی راحتترم، فقط زود برگرد نمیخوام بدون تو برگردم پایین.
-باشه فدات شم، زود میام.
و دنبال خورشید رفتم، منو کشوند تو یکی از اتاقها و در حالی که می لرزید گفت-یه چیزی دیدم که نمیدونستم به کی بگم یا چیکار کنم!
ترس برم داشت-چی؟
آب دهنشو قورت داد-من یه میتینگ مهم داشتم، گفتم برم اتاق کار حاج بابا از سیستم اون استفاده کنم.
اینکه مرگ حاج بابا انقدر مهم نباشه که از کارش بزنه مهم نبود، اینکه رفته بود جایی که حاجبابا چند ساعت قبل مرده به کارش برسه یکم عجیب بود اما مهم نبود-خب!؟
آروم گفت-کامپیوتر روشن بود و ایمیل باز بود، منم دیدم صفحهای که بازه یکم عجیبه، آخه فقط یه فیلم بود بدون هیچ توضیحی، پلی کردم.
خون تو رگم یخ زد-چی بود؟
اشکش دراومد-بخدا تا دیدم چیه سریع بستمش، اما فکر کنم ماهان بود.
میدونستم از چی حرف میزنه، اون کثافت همش با فیلمها ماهانو تهدید میکرد و حالا کار رو به جایی رسونده بود که فیلمو برای حاج بابا بفرسته؟ میدونستم چند وقته از زندان آزاد شده اما انتظارشو نداشتم همچین کاری کنه. دستای خورشید رو گرفتم و گفتم-قسم بخور به کسی چیزی نمیگی، حتی به خود ماهان.
سریع گفت-مگه دیوونهام؟
-خورشید، خودتم میدونی عصبی شی ممکنه هرچیزی بگی و حاج بابا به احتمال زیاد تو وصیتنامهاش گل کاشته، قسم بخور حتی بهش اشاره هم نمیکنی! اینجوری ماهان فکر میکنه خودش باعث مرگ حلج بابا شده و اونو کشته.
که البته حقیقت داشت، شاید ماهان تو ضبط و ارسال اون فیلم نقشی نداشت اما جون حاج بابا به ماهان وصل بود و عجیب نبود که طاقت نیاورده بود، منم طاقت نداشتم همچین چیزیو ببینم. خوشبختانه خورشید مقاومت نکرد-قول میدم، این راز بین خودمون میمونه. حالا میخوای چیکار کنی؟
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...