monday blues

122 26 53
                                    

متین:

دست کوچیکشو تو دستم گرفته بودم تا سر خود ندوئه این طرف و اون طرف و مجبور باشم همش دنبالش بدوئم و به طرز عجیبی آروم گرفته بود طوری که نگران شدم!

-چرا ساکتی دردونه؟

میا آروم گفت-حوصلم سر رفت.

-یکم دیگه صبر کن تقریباً رسیدیم.

دکمه‌ی آسانسور رو زدم و خم شدم میا رو بغل کردم. ازم پرسید-اگه از اینی که داریم میریم خونه‌اش خوشم نیاد چی؟

-اگه از ماهان خوشت نیومد فقط با من و آبان وقت بگذرون خب. هر وقتم دلت نخواست بمونی فقط به بابا بگو زود میریم.

سوار آسانسور شدم. سرشو گذاشت رو شونه‌ام و گفت-قول میدی؟

-قول میدم عزیزم. آخر هفته‌ها روز منو دردونه‌امه قرار نیست بهت بد بگذره. البته اگه فکر میکردم بدت میاد نمی‌آوردمت اینجا، ماهان خیلی خوب و مهربونه مطمئنم ازش خوشت میاد.

میا-اینجوری نیست که دلم نخواد بیام، دلم میخواست آبان رو ببینم. قول داده بود هفته‌ی قبل بیاد پیشم اما نیومد.

-عزیزم من که واست توضیح دادم یه حادثه‌ی کوچیکی واسش اتفاق افتاد و نتونست. حالا میریم خودت میبینی.

و از آسانسور اومدیم بیرون، ازش پرسیدم-بزارمت زمین یا میمونی تو بغلم؟

میا-میمونم.

-باشه عزیزدلم.

میا و خریدها رو تو دستم جابجا کردم و در زدم. خیلی زود ماهان شاد و شنگول در رو باز کرد. تو این یه هفته‌ای که آبان پیشش مونده بود خیلی روحیه‌اش بهتر شده بود و به نظر میومد یکم وزن اضافه کرده چون دیگه رنگ پریده نبود و پرانرژی‌تر به نظر میرسید.

-سلام ماهان.

ماهان-سلام سلام، بیاین تو.

و راه رو باز کرد. رفتم داخل و پرسیدم-آبان کجاست؟

ماهان-رفته حموم الآناست که بیاد. منو به این کوچولو معرفی نمی کنی؟

-البته، ایشون وروجک من، میا خانومن. میا بابا به ماهان سلام کن.

میا-سلام. من بابام. یعنی من میام! چه خوشگلی!

و عر زد-خجالت کشیدم باباااااا.

خندمو خوردم و به دخترم که در مواجهه با ماهان هول شده بود دلداری دادم-اشکالی نداره بابا جون.

ماهان-متین دخترتو از من دور نگه دار چون ممکنه درسته قورتش بدم بخورمش انقدر شیرینه‌.

میا-بابا دیگه میتونی منو بزاری زمین.

-چشم سرورم. بفرمایید.

گذاشتمش روی زمین.

ماهان-عزیزم گرسنه نیستی؟

dandelionsWhere stories live. Discover now