middle of the night

127 23 7
                                    

ماهان:

راضی از خودم یه نگاه به جمعیت انداختم. با اینکه تنها کسایی که خودم دعوت کرده بودم پونه و همسرش بودن باز خونه‌ام حسابی شلوغ شده بود انگار ستاره هرکی میشناخت رو دعوت کرده بود. اکثر مهمونا به ساده ترین شکل ممکن رفع تکلیف کرده بودن. حداقل سه نفر فقط رژ سیاه زده بودن و گفته بودن میویس‌ان! بین پسرا هم دندون نیش مصنوعی و خط بخیه‌ای که انگار با خودکار کشیده بودن زیاد بود. بین همه‌ی مهمون‌ها بعد از من و معراج، آبان و متین خوب جوکر و هارلی کویین رو پیاده کرده بودن و پونه و مسعود هم مورتیشیا و گومز آدامز بودن که اصلاً اشکالی نداشت! داشتم نگاشون میکردم که معراج با دوتا فنجون کنارم ایستاد و یکیشون رو به سمتم گرفت و گفت-متاسفم.

-چرا؟

معراج-قبلاً گفته بودی دلت میخواد ما آدامزفمیلی رو امتحان کنیم.

لبخند زدم-مورتیشیا و گومز خیلی عاشق همن و یه زوج قدیمی‌ان پس حق تقدم با پونه و شوهرشه، بیا ما تا سال دیگه صبر کنیم.

لبخند زد-فکر خوبیه.

-بچه‌هام ونزدی و پاگزلی بودن؟

معراج خندید-به نظرت راکسی حاضر میشه ونزدی باشه؟

خندیدم-نه. عکس نگرفتی ازشون؟

معراج-الآن که حرفش شد یه اعترافی بکنم؟

-البته!

معراج-بهشون قول دادم فردا ببرمشون شهربازی، با تو.

-خیلی خوبه بریم.

معراج-متاسفم که زودتر باهات هماهنگ نکردم اگه کاری داری....

-میگم اوکیه!

معراج-مطمئنی؟

-البته!

معراج-یه چیز دیگه هم هست.

-چی؟

معراج-راکسی میخواست تو این لباس ببینتت.

-فردا وقتی برگشتیم دوباره میپوشمش.

لبخند زد-چرا انقدر مهربونی؟

دستمو دور بازوش پیچیدم-عزیزم تو ارزششو داری.

متوجه بودم حسادتش نسبت به آبان رو باز تحریک کردم، میخواستم از دلش در بیارم.

-میخوای چند دقیقه مهمونیو بپیچونیم و بریم تو اتاقم تا...

قبل اینکه حرفم تموم شه باز زنگ در رو زدن. این مهمونا نمیخواستن تموم شن؟ چشم چرخوندم و دیدم کسی عین خیالشم نیست. ستاره سرمست و شنگول وسط با دوستاش قر میداد و خبری از آبان و متین نبود.

-اول در رو باز کنیم.

معراج-البته.

با هم به سمت در رفتیم. لبخند زدم تا میزبان خوبی باشم هرچی نباشه هالویین جشن موردعلاقه‌ی شماره‌ی 2 م بود.

dandelionsWhere stories live. Discover now