1 to 3

91 28 22
                                    

آبان:

داشتم یکی یکی عکسایی که ماهان برام فرستاده بود نگاه میکردم و قربونش میرفتم که متین با یه کاسه بزرگ پاپ‌کورن اومد و‌کنارم نشست-به چی نگاه میکنی؟

گشنه‌ام بود، سریع یه مشت پر پاپکورن برداشتم و قبل پر کردن دهنم کوتاه جواب دادم-ماهان.

و خودمو به سمتش کشیدم تا نشونش بدم. با دهن پر گفتم-رفته سفر.

موهامو ناز کرد و بوسید-کجا رفتن؟

-رفتن تور کویرگردی.

با لبخند پرسید-میخوای ما هم بریم؟ خیلی وقته جایی نرفتیم.

سر تکون دادم، گردنم هنوز یکم درد میکرد-وقت نداریم همینجوری هم خیلی از کارام عقب افتادم. از فردا باید برم دنبال استخدام مربی واسه آموزشگاه.

اخم کرد-نخیر حرفشم نزن! هنوز خوب نشدی.

غر زدم-میدونی چند روزه منو تو‌ خونه نگه‌ داشتی؟

بی اهمیت به کاسه‌ای که چپه شد بغلم کرد-خب میترسم حالت بد شه، گردنتم که درد میکنه با این وضع میری میشینی پشت دار فرش می‌بافی.

نمیدونم چرا ولی برای منم مهم نبود که یه عالمه پاپکورن ریخت رو تخت، قول دادم-بخدا نمیشینم پشت دار، میتونی بیای چک کنی خودت! قول میدم اصلاً به خودم فشار نیارم.

و چندبار پشت هم پلک زدم تا خرش کنم، فکر کنم زیادی جواب داد چون نوع نگاهش تو یه صدم ثانیه از نگرانی به شهوت تغیر کرد و وقتی صدای قرچ قوروچ له شدن پاپکورن‌ها زیر وزنش وقتی خودشو کامل کشید سمتم تا ببوستم رو شنیدم مطمئن شدم تو خوندن نگاه متین نمره‌ی کامل میگیرم!

اگه نگران اون همه پاپکورن نبودم این بوسه گوشت میشد میچسبید به تنم چون متین واسه خاطر گردنم کل این چندروز به جز مراقبت ازم کار دیگه‌ای نکرده بود اما صدای له شدن پاپکورن‌ها نمیزاشت تمرکز کنم پس فاصله گرفتم-متین!

ناراضی نگام کرد-هوم؟

-با این پاپکورن‌ها نمیتونم! بریم رو‌کاناپه!؟

پیشنهادم رو قبول کرد و سریع خم شد از تو کشو لوب و کاندوم برداره، منم پاپکورن‌های خوشمزه رو از رو تن جفتمون تکوندم با حسرت ازشون خداحافظی کردم. هنوز گشنه‌ام بود اما شکم میتونست صبر کنه برای بعد!

روی کاناپه‌، بوسه‌امون رو از سر گرفتیم و لابه‌لاش لباس‌هامون رو هم درآوردیم. اولش من روی متین نشسته بودم اما یهو یه غر زیرلبی راجع به گردنم زد و جامون رو عوض کرد. تا وقتی متوقف نمیشد برای من فرقی نداشت و حتی زیر بودن رو ترجیح میدادم. متین عجله داشت و هول‌هولکی پیش میرفت و من هم همچین صبور نبودم.

💸💸💸💸💸💸💸💸💸💸💸

متین:

کنار کاناپه رو زمین زانو زده بودم و به آبان که غرق خواب بود نگاه می‌کردم. بعد از تموم شدن کارمون انقدر خسته بود که به زور لباس‌هاشو تنش کردم و‌تا برم براش پتو بیارم خوابش برده بود. تو خواب آروم بود و اون استرسی که معمولاً تو بیداری نشون میداد رو نداشت، جلوی حس بوسیدن و گاز گرفتن لپ‌هاش رو گرفتم و بی اهمیت به خارش دندون‌هام بلند شدم تا بیدارش نکنم و رفتم تا پاپکورن‌هایی که ریختیم رو جمع کنم. ‌

dandelionsWhere stories live. Discover now