ماهان:
-هنوز نیومده.
آبان-ماهان؟
جلوی آیینه وایسادم و لبهامو روی هم مالیدم تا رژ روی لبم خوب پخش شه وگفتم-جونم؟
آبان-مرسی که امروز کمکم کردی.
لبخند زدم-منکه کاری نکردم. الآن بهتری؟
آبان-هوم، دارم غذا درست میکنم، برای پیاز سرخ کردن باید یه سر هم بزنم؟
-نه فقط حواست به تابه باشه، آخراش که کاراملی شد دیگه چشم از روش برندار یهو میبینی سیاه میشه!
آبان-چطور بفهمم کاراملی شده!؟
-تاحالا کارامل نخوردی بچه؟ به رنگش نگاه کن.
آبان-بعضیهاش قهوهای شدن بعضی تیکهها هنوز سفیدن!
-مگه چطوری خورد کردی؟
آبان-چه فرقی داره؟
-باید یکدست باشه خب! اگه یه تیکه کوچیک و نازک باشه زود سرخ میشه، اونی که درشت و کلفته دیر.
آبان-نچ، اینو بندازم دور از اول شروع کنم؟ بعضیهاش سوخته بیشترش سرخ نشده!
-بریز تو خورد کن خودت خورد نکن!
آبان-ندارم، خوردکنم کجا بود؟ من سالی یبار از آشپزخونه استفاده میکنم آخه؟
آهمو قورت دادم تا از آشپزی زدهاش نکنم و گفتم-پس تلاشتو کن یه اندازه خورد کنی، میتونی؟
آبان-تلاشمو میکنم.
-حالا چی درست میکنی که پیاز میخواد؟ نمیشد آماده بخری؟
آبان-میخوام خودم براش شام بپزم.
-شامو نمیگم، پیاز رو میگم. پیاز سرخ شده آماده بخر.
آبان شوکه گفت-مگه هست؟
-معلومه که هست!
آبان-ولی فکر کنم برای این غذا باید خودم سرخ کنم، خیلی رو پیاز تاکید میکنن.
-اصلاً چی درست میکنی؟
آبان-بریونی.
-بریونی اصفهان؟
آبان-بریونی هند.
-قحطی غذا اومده بود؟
آبان-هاهاها، من برم!؟
-برو برو.
آبان-خوش بگذره قربونت برم.
-میگذره، میبینمت.
آبان-میبینمت.
قطع کردم و یبار دیگه لبهامو بهم مالیدم و جلوی آیینه چرخیدم، خیلی خیلی خوشگل شده بودم!
خوشحال و شاد و خندون موهامو مرتب کردم و دامنمو بالاتر کشیدم تا پاهامو بیشتر نشون بدم که زنگ در رو زدن. گوشی و رژلبمو تو کیفم گذاشتم و زود در رو باز کردم، معراج با یه دسته گل بزرگ منتظرم بود. جیغ زدم-هیییییی!
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...