Wishful thinking

83 22 35
                                    

متین:

داشتم به صحبت‌های امین در مورد سفر‌های کاریش گوش میدادم که گوشیم زنگ خورد، میخواستم رد کنم که دیدم ماهان پشت خطه، حدس زدم کار مهمی داشته که زنگ زده پس از بقیه عذرخواهی کردم و از میز فاصله گرفتم و جواب دادم-جانم ماهان جان!؟

انتظارشو‌ نداشتم اما جیغ زد-هیچ معلومه کجایی؟

به روش نیاوردم که بهش ربطی نداره و فقط پرسیدم-چیزی شده؟

غر زد-آبان پشت در مونده برو کمکش کن.

-چی میگی؟ من همین چند دقیقه پیش باهاش صحبت کردم...

توضیح داد-داشت کیک درست میکرد دستشو سوزوند، مجبور شد بره درمونگاه اما یادش رفت کلید برداره، الآن نشسته پشت در تا تو یا مامانت برسین.

آهم دراومد-چرا به من چیزی نگفت؟

عصبانی شد-بعد از سیصد سال هنوز آبانو نشناختی؟ نمیدونی مشکلاتش رو با هیشکی درمیون‌ نمیزاره و قایم میکنه؟

خب حقیقت داشت، آبان مدام درحال مخفی‌کاری بود، چه مشکلات مالی و جسمی، و حتی مشکلات روحی همش درحال فرار و قایم کردنشون بود.

ممنون که بهم گفتی، سریع برمیگردم.

آروم گفت-زودتر برو، نگرانشم.

-نگران نباش من نزدیکم زود میرسم.

ازم خواست-میشه بهش نگی من بهت خبر دادم؟

بهش اطمینان دادم-نگران نباش نمیگم.

و ازش خداحافظی کردم و برگشتم سمت میز و کتم رو برداشتم-بچه‌ها من باید برم.

توجه همه برای بار هزارم تو یه شب بهم جلب شد. میلاد پرسید-چرا؟ هنوز سرشبه!

و کمند ادامه داد-چون ناراحتت کردیم زود میری؟

سر تکون دادم-نه اصلاً. متاسفم اگه اوغاتتون رو تلخ کردم، یه کاری برام پیش اومده.

امین غر زد-همینجوری هرچندسال یبار به دورهمی‌هامون میای، زودتر از همه هم میری.

-اینبار رو نمیتونم کاریش کنم. دفعه‌ی بعد جبران میکنم.

میلاد گفت-کو‌تا دفعه‌ی بعد؟ به جاش ایندفعه اگه خواستی ازدواج کنی مارو دعوت کن!

خندیدم-باشه حتماً، همه‌اتون دعوتین.

و با همه خداحافظی کردم تا زودتر برم سراغ آبان.

🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧

آبان:

dandelionsWhere stories live. Discover now