ماهان
کولهپشتی دقیقاً آخرین آیتمی بود که من و شخصیت واستایلم میومد، دلم میخواست کیف برکینم رو میاوردم اما میترسیدم به حاج بابا بربخورم پس رفتم سراغ نوترین ودست نخوردهترین و دوستنداشتنیترین ایتم کمدم؛ کولهپشتی!
توش رو پر از لوازم گریم و اکسسوریهای مربوط به دریا مثل صدف و مروارید کرده بودم و دل تودلم نبود تایم کاری تموم شه و ازین جهنم برم تا خودمو به نمایش راکسی برسونم. شیش دنگ حواسم پی تیک تاک ساعت بود که بالاخره تایم کاری به پایان رسید و به معنای واقعی کلمه مثل گلوله پریدم که از شرکت بزنم بیرون اما خوششانس نبودم. بابا مچمودقیقاً جلوی در گرفت.
حتی وقت نداشتم تعجب کنم که چرا جلوی در بود، فقط سلام کردم و بعد سعی کردم قبل از اصابت هر نوع ترکشی فلنگ رو ببندم و در برم اما تلاشم شکست خورد و بابا اجازه نداد ایگنورش کنم. رک و راست درخواستی که به خاطرش اومده بود رو گفت-پیش حاج بابا بودم گفت میخواد ببینتت.
جاخوردم و پرسیدم-مگه حاج بابا قبل از ظهر نمیره خونه؟ هنوز اینجا چیکار میکنه؟
براش اهمیتی نداشت، جواب داد-انگاری مونده تا ببینه تا پایان تایم کاری میمونی یا نه؟ بعد با هم برین.
به التماس افتادم-نه! بابا من کار خیلی مهمی دارم خواهش میکنم بزار برم، بگو من زودتر رفته بودم. من خودم بعداً به حاج بابا توضیح میدم. لطفاً.
نمیدونم چرا یه لحظه فکر کردم منم یه بابای ساپورتیو مثل شوهرعمه دارم! بابام بلافاصله و بدون حتی فکر کردن جواب منفیو تو صورتم کوبید-منو با حاج بابا در ننداز. خودت برو بهونه بتراش، من تا همینجا میتونستم.
و برای اینکه بحث رو تموم کنه گذاشت رفت. چند ثانیه مات به قامت بابا از پشت نگاه کردم و بعد به خودم گفتم وقت عذاداری برای روابط پدر پسری مرده ندارم. یه نگاه به ساعت انداختم، کلاً چهل و پنج دقیقه وقت داشتم تا به موقع خودمو به راکسی برسونم و نباید یک دقیقهاشم هدر میدادم.
بی توجه به نگاه متعجب کارمندها دویدم سمت اتاق مدیرعامل، منتظر منشی نموندم در زدم و رفتم داخل-سلام حاج بابا، میخواستین منو ببینید؟
اهمیتی به ورود بیادبانهام نداد اما پرسید-چرا انقدر عجله داری؟ مگه داری سر میبری!؟
لبخند زدم و فرصت ندادم اون اول پیشنهاد بده با هم بریم-یه کار مهم دارم، داره دیرم میشه.
ابرو بالا انداخت-خیره!؟
-بله، دارم برای تماشای یه تئاتر مهم میرم. چندماهه منتظر این اجرام و فقط یبار اجرا میشه.
باور نکرد-چرا فقط یبار؟
لبخند زدم-آخه نمایش اولیور توییسته، بیشتر بازیگرها بچهان. واسه همین خیلی خاصه!
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...