آبان:
ماهان-آبااااااااااان...
-جونم؟
ماهان-خسته شدم کی میریم خونه؟
-هنوز یکم از کارام مونده تو برو.
ماهان-ماشین نیاوردم باید منو برسونی.
تازه فهمیدم چرا حضرت آقا تا این لحظه پا به پای من مونده کارگاه.
-باشه جونم. بریم.
با خوشحالی پرید تو هوا و گفت-بزن بریم. شام بیا پیش من.
-مگه شبات مال معراج نبود؟
ماهان-امروز ظهر به خدمت اون رسیدم الآن نوبت آبان جونمه.
-اوکی ولی من نمیتونم.
ماهان-چرا؟ قرار داری؟
-نه، میخوام برم آذر رو ببینم از قبل بهش قول دادم.
یادم باشه به آذر خبر بدم سوتی نده.
ماهان-اوه، باشه. از طرف من بهش سلام برسون.
-حتماً.
به پارکینگ رسیدیم و سوار شدیم، آبان در حال بستن کمربندش پرسید-خب حالا آذر چرا میخواد ببینتت؟
-اوم، نمیدونم شاید چون من داداششم!؟
ریز خندید-میدونم. حتماً دلش برات تنگ شده حق داره منم یه روز نبینمت زودی دلم برات تنگ میشه.
لبخند زدم-میدونم وروجک. ولی من که هر روز میبینمت یا حداقل باهات حرف میزنم.
ماهان-نخیرم وقتی میری مسافرت از دسترس خارج میشی.
-عزیزم، من که واسه تفریح بخوام برم میبرمت. سفرهای کاری انقدر خسته کنندهان اون تایم خودمم نمیشناسم.
ماهان-میدونم. شانس آوردی دیگه من دستیارتم میتونم تو سفرهای کاری هم همراهت بیام کمتر خسته شی.
خندیدم-آره کمک بزرگیه.
ماهان-داری مسخرم میکنی.
لبخندمو نگه داشتم-نه جون دلم. امروز واقعاً کمک بزرگی بودی، خیلی زود یاد گرفتی.
ذوق کرد-واقعاً؟ واسه دل خوش کنک من که نمیگی.
-خیلی خوب بودی، بهت افتخار میکنم.
دست آزادمو که رو پام بود برداشت و تو دستش قفل کرد و بوسید.
ماهان-خیلی خیلی خوشحالم.
-چون زود یاد گرفتی؟
ماهان-چون میتونم کمکت کنم. ازینکه تنهایی خسته میشدی متنفرم.
-غصه نخور جونم. من کار کردن رو دوست دارم.
ماهان-میدونم بابا، همش به من میگی خنگول ولی خودت خنگولتری. کدوم آدم عاقلی انقدر کار میکنه!؟ از من یاد بگیر خیلی زرنگم خودمو خسته نمیکنم.
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...